۵۵ مطلب با موضوع «خط یک به سمت کهریزک» ثبت شده است
تو بعنوان یک اچ تی تی پی دو نقطه بک اسلش بک اسلش، برای نات فوند شدن، زیادی رکیک بودی خانم
می رود می نشیند روی نیمکت، درخت را نشانم می دهد، کلاغ را نشانم می دهد، می گوید آفتاب اینجاست، سایه آن طرفی ست، بچه ها را نشانم می دهد، تاکسی ها را نشانم میدهد، آدرس ها را از بَر است، جای آفتاب را ساعت کلاس آواز را از بَر است، کمی بعد راه می افتد، حرف نمی زند، نمی نشیند، راه رفتن را هم از بَر است، بی گفتن میشوم برای درخت، یادم می رود حرف هام، سوار می شود، می روم، می رویم، می رود
گاهی فکر می کنم لازم است که آدم دستش را جایی جا گذاشته باشد، کلیدش را جایی، لبخندش را جایی، اصلا حالا که نگاه می کنم دلم می خواهد دستم را جا گذاشته باشم زیر چانه ام، کلیدم را جا گذاشته باشم توی دست هات و لبخندم را داده باشم کسی برده باشد با خودش، یک فنجان چای از صبح مانده بریزم برای خودم، روزنامه های دیروز را بخوانم و کمد لباس هایم را، در حسرت تسلایی زیر و رو کرده باشم و این ها، برای آن که هو کرده باشی مرا؛ بی اندازه کافی اند، برای تو که فتحِ پیاپی دست ها و کلیدها و لبخندهایی
رُل ما عامدانه عوض شده، آن که باید می گریست؛ چندین پرده گریانده
غم برهنه افتاده بود روی اردیبهشت؛ بی سیگار و بی لبخند و بی خاطره