۵۵ مطلب با موضوع «خط یک به سمت کهریزک» ثبت شده است
تو برزخی، بگذار در تو بایستم
بی مترسک ماندی کلاغ، جالیز دوباره؛ موقوف
و اما بعد، رفیقی که مکدر می کرد
از یوسف ات، بوی پیراهنش مانده
من به عاریتِ حضور تو ایمان داشتم، به گاه گاهِ بازی دوست داشتن ات
محو شدی، در هراسِ لبخندی که می زدم
خیر، ظاهرا همین رنگی بود، بنده اما با آسمان شما، کاری نداشتم
به دام افتاده بود عنکبوت؛ به دامِ تار لرزانش
پریده بودی از سرم، مثل بوی سیگار از پیراهنم
دنیا جای تصادفات معنادار بود، تصادفا تو خیلی آدم گهی بودی و تصادفا من از آدم های گه، خیلی خوشم می آمد