۵۵ مطلب با موضوع «خط یک به سمت کهریزک» ثبت شده است
و البته که دوست داشتن های من هرگز، برای خوب بودن هیچ چیزی کافی نبود
نهایت هر آدمی از حرف افتادنه، یعنی من فکر میکنم یه نفر وقتی به نهایت اون چیزی که شخصا ممکن بوده برسه؛ میرسه، یهو از حرف زدن میافته، بنابراین بهت حق میدم، اما قبول کن دردناکه، این طوری دریغ کردن دردناکه، قطعا آزرده میکنه منُ و قطعا تصمیم ندارم صریح تر از این، صحبت دیگه ای بکنم باهات
من اگه ماهیگیر بودم؛ روی قایق و توی برکه، کلاه حصیری سرم بود و رو شاخه های دورم صدای پرنده، آب برکه ام سبز بود و ساندویچ کالباسم تو سبد، نسیم ام خنک بود و ابرها سایه می شدن رو سرم، پروانه پرپر می زد دور پاروهام؛ دستم رو ریلز نمیلرزید، میگفتم ببین! این بهترین کرمیه که می تونستم واست بندازم سر قلاب، خواستی به لب بگیر؛ نخواستی به دل، ولی دلم نمی اومد بهت بگم نخواستی نخواه، اصلا برو به دل بگیر، اصلا برو گشنه بیافت وسط تورهاشون.. نه.. این طوری حرف زدن به من نمیاد، من اگه ماهیگیر بودم هیچ وقت این جوری حرف نمیزدم باهات؛ هیچ وقت همچین آرزویی نمی کردم برات، ولی خب؛ من که هیچ وقت ماهیگیر نبودم، من هم واسه خودم دلخوری های خودمُ داشتم
تقویم ورق می خورْد، و صدای تو جایش را، به صدای فندک می داد
چه بیهوده از چشم تو افتادیم، من و پاییز و برگ ها
بوی خونم حریص ات کرد؛ کوسۀ آب های کم عمق
تو میتونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، نفهمیدیش مگه نه؟ بذار دوباره توضیح بدم، تو می تونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، باز هم نفهمیدیش؟ خب ولش کن اصلا، بهش فکر نکن، لازم نبود دوستم داشته باشی، اینُ فهمیدی مگه نه؟ آدم همیشه دوست نداشتنُ راحت تر میفهمه
مرا به نیل سپردی، شبی که دایه بر کرانه نبود
دنیای من کوچک است، کوچک تر از اتاقِ خوابِ تو
او رفت، بی آنکه پرنده ای، از قاب پنجره ای، پریده باشد