۱۷۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است
آن قدر سرد بودی که پوستم را از تو دزدیده باشم و بی پناه، پناه برده باشم به آن پلیورِ پارسالی
من از جغرافیای گونه ات، به تاریخِ خواب رفته بودم
آدم که جوونتره لحن نیگاش هم تندتره، مثل طعم اول آدامس هاش
من گزارش های آماری ام، آمارهای کلافه، شاخص دهک پائین، و برای ستون کنار روزنامه، در خور توجه نیستم
تاریخ در بضاعت من نیست، تکرار در بضاعت من نیست، آغوش در بضاعت من نیست
در واقع یکی از هزار شعفی که گم کرده بودم، همین دلتنگی هاست، حال و هوای خوبی دارد، مثل خاکریز و قمقه، شهوتِ هلاک میدهد به آدم
ریشه دوانده ای در من، ای سبز.. ای بلندِ بی آسمان من
مثل تاس های دست گرمی، میان قرعۀ خواب هایش افتادم؛ امّیدوار و بیهوده، و همچنان و هنوز برای جفت بردن دستش، دور خودم چرخ می زنم
زندگی همچنان مزخرف است، چون چیز مزخرفی به اسم زندگی وجود دارد
گاهی حرفشُ مزمزه نمیکنه آدم، تلخیش هم به دهنش نمیاد، اما خب، اونی که مزمزه میکنه و تلخ میزنه حرفشُ، احتمالا خودشُ خیلی قبل تر از تو کشته