۱۷۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است
یه جوری نیگام نکن که انگار من خیست کردم، من جا گذاشتم چترتُ، من یادم رفته سلسله جبالِ خبر صبح رادیو رو، یه جوری نباش که وانمود کنم انگار، یادم نیست، من بودم که تن دادم، من بودم؛ که نمونده بودم
تاراج کن مرا؛ دکمه به دکمه
قشنگ دلم میخواد برم، بگیرم یه هفته بخوابم بعدش، بعد بیدار شم، کامل حالتش حسش یادم رفته باشه
تهش مرگه که ته غم آدمی مثل منه، بیشتر از این هم نشده هیچ وقت
من هنوز هم می تونم وسط اون همه گریه بخندونمت، این گزاره اون قدر ساده ست، که حق داری نتونی مصداقِ دوست داشتن بدونیش
یا هیچ چیزی رو قبول نداشته باشید، یا مطلقا به قبول داشتن چیزی فکر نکنید
پونز یا پونژ، همیشه باید، چیزی فرو می رفت، توی نقشه های سرم
"تو منو یادِ هولدن کالفیلد میندازی؛ اونجایی که کنارِ حوض و آبنما تو اون پارک تو سرما سگ لرزه می زنه"
"اتفاقا هر چی باشی معذب کننده نیستی، چون به شکل غریبی روراستی، روراست منظورم این نیس که دروغ نمیگی، منظورم اینه که همه چیزو میگی"