پست بعدیم مثل مرداب گوگوشه، مثل مرد تنهای شب حبیب، مثل کلیپِ عروسک شادمهره، مثل سیاه و سفید گلشیفته، یعنی در واقع بعد از پست بعدیم قراره زندگیتون به دو بخش تقسیم بشه، به قبل از خوندنش به بعد از خوندنش
محضِ سبز-آبیِ چشم های توست؛ رنگ هایی که یاد می گیرم
زن مقلّب القوب بود؛ محوّل الاحوال، عشقِ تابستانی شهیار بود؛ بی وعدۀ فردا، بی وعدۀ گوش ماهی ها
آفتاب ریخته بود روی دیوار، نگاه کردی به ساعت، پرسیده بودی چند است؟ گفتم سه استکان مانده به عصر، پُر نکرده گفته بودی؛ سلامتی مردهای آخرِ وقت
مصیبته که سرعت نور از سرعت صوت بیشتره، تعمدا اینطور برداشت میکنم که صرفا برای همین چیزهاست که تنها صداست که می ماند
راستش اگه دلیلشُ می دونستم یادم نمی موند، آدم چیزهایی رو فراموش نمی کنه که هیچ وقت دلیلشُ نفهمیده
آن قدر می مانم تا باد، از پرپر کردن گل های پیراهنت، دست بردارد
به مامان گفتم دیگه اون دمپایی آبیه رو نمی پوشم، داشتم خودمُ نصف میکردم با تیغ، زری توپ پلاستیکیم دستش، وسط گریه هاش جیغ می زد، عصر همون جا واستاد، اونقدر که سینه سرخ ها خوابشون برد، مامان هم اینجا بود، روی همین بهارخواب، یادم نیس خوابش برده بود یا نه، اگه دیدیش بگو لاتاری برده، بهش حالی کن لاتاری یه تیکه کاغذه، با لات بازی فرق داره، مرغ آبی رنگمُ کشتن، دیگه فرقی نداره می فهمی؟ "مرغ آبی رنگ من، مرده"
بعد گفت ماگ گنده ای است، بدرد آبجو نمی خورَد، بشکه بوی خاک می داد و ما، به انتزاعی ترین شکل ممکن، آوانگارد بودیم
بهشت من، حریقِ روشنِ اندام توست