۴۲ مطلب با موضوع «صلوات ختم کن» ثبت شده است
یکی از سرگرمی های محبوب من بیرون گود نشستنه، عاشق وقت هایی ام که خیلی بیرونِ گودی میگم لنگش کن، بزن زیر لنگش، لنگشُ گاز بگیر، لنگتُ بزن وسط لنگ هاش، تو بیا برو گم شو بیرون با اون لنگ کردنت، ترجیحا شالگردنم هم رنگیه، موهام هم وقتی بیرونِ گودم لزوما جوگندمی؛ و یقینا بهم ریخته ست، صورتِ چهارتیغ با دو سه تا چروک بلند، پالتوی تنم هم بوی ادکلن مهمونی دیشبُ میده، خب این سرگرمی محبوب منه، اما به هیچ وجه سرگرمی اصلیم نیست، سرگرمی اصلی من وسط گود وایستادنه؛ خیلی مو مشکی و تیشرت پوشیده و بیلاخی، لازمه خاطرنشان کنم که بیلاخی طیف رنگ نیست؛ پوست پیازی و فیلی و سوسنی و هکذا، یا شاید هم هست و من یکی این یکی رو دیگه نشنیده بودم ازتون، بیلاخی یجور استخون بندیه، حالت های صورتمه وقتایی که وامیستم وسط گود و بیرونِ گودی ها، جر میدن خودشونُ که تو بیا گم شو بیرون با اون لنگ کردنت و من، تنها کاری که لازمه انجام بدم، صرفا نشون دادن صورتمه و بس
مستفرغم کرد، کلمۀ بهتری پیدا نمی کنم براش
برنده اونی نیست که خوب بازی میکنه، برنده اونیه که سکوها رو بشناسه، قبل این که بره توی مستطیلش، یاد بگیره چیجوری دریبل بزنه، بلد باشه کجا از گوشه، کجاها از عمق نفوذ کنه، کجاها تکل بزنه، کی خطا بگیره، کی باندُ از دور مچش وا کنه، بکوبه زمین و بی اجازه بازی رو ول کنه، دست کم اینجوری نمیشه ذخیرۀ بازیِ ادامه، نمیشه بازندۀ هو شدۀ نیمکت ها، دست کم اینجوری پشت کثافت خنده هاتون نمی مونه، پشت عاشقانه های دستمالی شده تون، پشت نوشته های مزخرف پشت مانتو هاتون
خانم شما احمقید و حماقت شما عاشورایی ست
مثل گربه ای که روی کاپوت گرم ماشین ها میشینه، برفِ شب کاری میکنه باهات، که رنگ و برند سواری ها، به تخمت هم نباشه
بی شعوری قطعا یه حدی داره اما لزوما نه برای تو، تو یکی حتی توی آشغال بودنت هم چیز خاصی نداشتی
بله درسته همشون یه گهن، شما هم که خوشبختانه، یه عمره که به گه خوری عادت کردین
تو صرفا چیزی رو می بینی که من نشونت میدم، و این بیشتر از اون که به هوش من مربوط باشه، به حماقت تو وابسته ست
شاشیدم تو این دنیایی که منِ نخواسته و توی تونسته هنوز توشه
می دونی دلم تنگ چی شد یهو؟ تلخِ بدمزۀ آخر شب های شرکتُ، کرکره های یک در میون افتاده اشُ، مزه خوری آدم های رفتۀ خاطره هامُ، چت شد یهو؟ چم شد یهو؟ یادت رفته اون کیسِ لت و پارِ بدون کارت گرافیکمون رو؟ اون سه پاکت چهار پاکت های دوازده شبُ؟ سینه و رون مرغِ موندۀ آشپزخونۀ سر کوچه رو؟ ما نوشابه خانواده داشتیم رئیس، یه هارد و یه گوشی و یه عالمه کانتکت، فری کال فری کال اسکایپ تا صبح، تو کی خاک کردی خودتُ، کی ملت قبیله اتُ یادت رفت؟ عق زدن آبلیموی ته عرق خوری هارو؟ نگو تهش فقط من موندم و من، من موندم و استکان نشسته ها ملامین های طرح گل، نگو فقط من موندم از اون روزها؛ کتونی پوش و واداده، تو چت شد رئیس؟ گره دوم کراوات هاشون مال ما نبود، زیتون هاشون مال ما نبود، کالباس هاشون مال ما نبود، ما تهش سرکه نمکی رو با چیلی عوض می کردیم، تهش توی حیاط یا کنار بلوار عق میزدیم، تهش لب پل زانو بغل می کردیم، می دونی دلتنگِ چی شدم؟ کت شلوارم کراواتم برق وسواسی کفش هام، دلتنگِ اونوقت ها که هنوز حرفم حرف بود؛ قولم قول، نمیزدم زیرش، مزه عجیبتر از سیب گلاب؟ سیب مزۀ سیگاره رئیس؛ سه پاکت چهار پاکت های دوازده شب به بعد