همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۷۴ مطلب با موضوع «اکتاو آبی» ثبت شده است

06:11

آن قدر سرد بودی که پوستم را از تو دزدیده باشم و بی پناه، پناه برده باشم به آن پلیورِ پارسالی
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:55

چهارسال تموم، سرم بود و شیشۀ مینی بوس های حرمت
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:53

صورتت یادم رفته
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:50

باید می رفتی، تا دوباره زیر چترم، باران بگیرد
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:47

کاش موهاتُ سشوار نکشی
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:42

بهم گفت خوشبخت، لبخند زدم گفتم خودتی
چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:15

شاید هم، شالگردن می خریدم برات
جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵
اکتاو آبی

05:05

مردت اونی بود که وقتی تنش بوی سیگار ارزون قیمت میداد، ازت خجالت نمی کشید
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵
اکتاو آبی

04:26

من شاه قلعۀ خودم بودم، یه قلعه با دیوارهای سنگی بلند، اونقدر بلند که کماندار نخواد سر برج و باروش، اونقدر محکم که منجنیق ها، تهش یه لک سیاه بندازن روش، من شاه باروی خودم بودم، جام طلا دستم بودم، غروبُ تماشا می کردم و با سرآستین، چکه های واینُ پاک میکردم از لب و دهن و حرف هام، خراجُ خرج دیوار می کردم، چاره چی بود؟ من شاه یه مشت کشاورز بودم، دیوار اگه می ریخت، شوالیه نداشتم؛ سرباز و سواره و صدر اعظم، دستم اگه لرزید، اگه بازش کردم در بزرگ چوبی رو؛ حیلۀ جنگ ام نبود، تسلیم محض ام بود، تو نفهمیدیش، دونه دونه شونُ کشتی، قتل عامش کردی ملتِ بی پناهمُ، گوشه گوشه اشُ سپردی به خندۀ سواره هات، مشعل هاشون خرمن ها رو سوزوند؛ پرده ها رو خونه ها رو آذوقۀ انبارها رو، تو حتی بچه ها رو کشتی، تو حتی پیرمردهاشُ کشتی، صف به صف شوالیه فرستادی که لکاته گردن بزنه، بیرحمی؛ نه چون می جنگی، نه چون فاتحی، نه چون سردارِ اون همه زره پوشی، بیرحمی؛ نه چون اگه وقتِ تسلیم قلعه، لبم میلرزید و می گفتم اینا، فقط یه مشت کشاورزن، بیرحمی؛ نه چون اگه نکشتی منُ، بیدار نگه داشتی که خورشید، رو باروی قلعه ام بلند شه، روی باروی خودم، روی باروی قلعۀ خودم تلِ کشته هامُ ببینم، گوشه گوشه خندۀ سربازهای مستتُ ببینم، بیرحمی؛ نه چون اگه پرچم قلعه رو، با خنده کوبیدی تخت سینه ام، بیرحمی؛ چون پیک فرستاده بودم، من نامه مهر کردم شبش؛ نجنگ، نکش، قلعه مال تو
سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵
اکتاو آبی

04:15

در بلفاست گم شده باشد یا هفت حوض، فرقی نمی کند، آدم ها که می روند، گریه ام می گیرد
شنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۵
اکتاو آبی