همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

00:44

گاهی فکر می کنم لازم است که آدم دستش را جایی جا گذاشته باشد، کلیدش را جایی، لبخندش را جایی، اصلا حالا که نگاه می کنم دلم می خواهد دستم را جا گذاشته باشم زیر چانه ام، کلیدم را جا گذاشته باشم توی دست هات و لبخندم را داده باشم کسی برده باشد با خودش، یک فنجان چای از صبح مانده بریزم برای خودم، روزنامه های دیروز را بخوانم و کمد لباس هایم را، در حسرت تسلایی زیر و رو کرده باشم و این ها، برای آن که هو کرده باشی مرا؛ بی اندازه کافی اند، برای تو که فتحِ پیاپی دست ها و کلیدها و لبخندهایی
شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

00:43

ما موظف به درک کردن و ترک کردن یکدیگریم و این از آن دست وظایفی ست، که عموما فراموش می کنیم
جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
جماهیر

00:42

گفته بودی که آخرش یک روز در صدای کفش یک پائی پروانه میشوی، رو کرده بودی به دیوار، دست به نرده ها گرفته بودی، لی لی کرده بودی تا پایین پلّه ها، آرام و بی حوصله؛انگشت اشاره از پاشنه بیرون کشیده بودی، بی انتظارِ کسی که آمده باشد دستت را عقب کشیده باشد؛ بیهوا رفته بودی و من، دست به شکل اتفاق نبرده بودم، دست به نرده ها نبرده بودم و در صدای کفش یک پائی، برای همیشه از پنجره ها؛ بیرون پریده بودم
جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
مزامیر ورشو

00:41

شیبِ خوبی داره پریدن، دلخوریِ خوبی داره سقوط
چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵
صحاری

00:40

عصر، عصرِ تن پوش بود؛ تن پوشِ عطرِ انبۀ کال
سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵
مارمالادسن

00:39

پرواز هشتصد و هفت 
آخرین اعلان.. 
مسافرین محترم .. 
 -و من قرار نیست بشنوم 
 پیرمرد، سری تکان می دهد 
 و من سالن سیگار را فراموش می کنم 
 بلیط تون لطفا 
 چرا؟ چرا نابود شده همه چیز؟ 
 چرا کنار خودت نیستی؟ 
 و دست های تو دیگر 
 از مسیر عادت هر روزه 
- به تسکین نمی‌رسند؟ 
 ..آقای محترم! کمربندتون! 
 رسیدن ممکن نیست 
و ما، تنها زمانی می فهمیم 
 که یک روز عصر، مسجد جامع 
- از خرما، خالی مانده باشد 
.. شما دانشجویی؟ 
..دو ساعت پرواز آدمُ دیوونه می کنه 
..من کاپیتان پرواز 
 هم اکنون، از آسمان تهران
.. سفر خوب و ایمنی را .. 
 -و من قرار نیست بشنوم 
 "مرغ آبی رنگ من مرده" 
 و صندلی من دیگر 
 هرگز 
 به حالت اول، برنمی گردد 
 غمگین نیستم 
 اتفاق تازه ای نیفتاده 
 ماهی ها هم هر سال می میرند 
 و ما هر سال، تنگ های خالی را 
 دوباره پر میکنیم 
.. آقا؟ چرا گریه می کنید؟ 
 و من قرار نیست بشنوم 
 قرار نیست گریه کنم 
 قرار نیست فراموش کنم 
 من حتی میان همین خطوط 
 جسارت سقوط نداشتم 
.. هم اکنون در فرودگاهِ 
.. لطفا کمربندهای خود را تا توقف کامل .. 
 چرا؟! چرا گفته بودم دوستت دارم ؟! 
- وقتی "پرنده مردنی ست"؟
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
مرثیه ای برای باغ های نارنجی

00:38

نفرت، عمیق تر از عشق، به شکلِ گم شدن اشیاء دست می برد
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
جماهیر

00:37

توضیح داد که این یک جور مدیریتِ از بالاست، توی راه خیلی به این فکر کردم که برای این آدم ها، پذیرفتنِ از پائین، چه شکلی باید باشد
يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵
رمز چهار تا یک

00:36

تو نبودی، تا جای همه خالی باشد
يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه

00:35

صبح، شرحی ست که به تو نمی آید؛ فاتحِ اغوای لاجوردی ام
شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
برزخ مکروه