گفته بودی که آخرش یک روز در صدای کفش یک پائی پروانه میشوی، رو کرده بودی به دیوار، دست به نرده ها گرفته بودی، لی لی کرده بودی تا پایین پلّه ها، آرام و بی حوصله؛انگشت اشاره از پاشنه بیرون کشیده بودی، بی انتظارِ کسی که آمده باشد دستت را عقب کشیده باشد؛ بیهوا رفته بودی و من، دست به شکل اتفاق نبرده بودم، دست به نرده ها نبرده بودم و در صدای کفش یک پائی، برای همیشه از پنجره ها؛ بیرون پریده بودم