همه چیز اتفاق افتاده و اکنون زمان اتفاق نیفتادنِ چیزهاست

۳۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

03:49

من از تکرار تو می آیم، از تکرار نام تو در تنهایی
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
برزخ مکروه

03:48

می دونی دلم تنگ چی شد یهو؟ تلخِ بدمزۀ آخر شب های شرکتُ، کرکره های یک در میون افتاده اشُ، مزه خوری آدم های رفتۀ خاطره هامُ، چت شد یهو؟ چم شد یهو؟ یادت رفته اون کیسِ لت و پارِ بدون کارت گرافیکمون رو؟ اون سه پاکت چهار پاکت های دوازده شبُ؟ سینه و رون مرغِ موندۀ آشپزخونۀ سر کوچه رو؟ ما نوشابه خانواده داشتیم رئیس، یه هارد و یه گوشی و یه عالمه کانتکت، فری کال فری کال اسکایپ تا صبح، تو کی خاک کردی خودتُ، کی ملت قبیله اتُ یادت رفت؟ عق زدن آبلیموی ته عرق خوری هارو؟ نگو تهش فقط من موندم و من، من موندم و استکان نشسته ها ملامین های طرح گل، نگو فقط من موندم از اون روزها؛ کتونی پوش و واداده، تو چت شد رئیس؟ گره دوم کراوات هاشون مال ما نبود، زیتون هاشون مال ما نبود، کالباس هاشون مال ما نبود، ما تهش سرکه نمکی رو با چیلی عوض می کردیم، تهش توی حیاط یا کنار بلوار عق میزدیم، تهش لب پل زانو بغل می کردیم، می دونی دلتنگِ چی شدم؟ کت شلوارم کراواتم برق وسواسی کفش هام، دلتنگِ اونوقت ها که هنوز حرفم حرف بود؛ قولم قول، نمیزدم زیرش، مزه عجیبتر از سیب گلاب؟ سیب مزۀ سیگاره رئیس؛ سه پاکت چهار پاکت های دوازده شب به بعد
جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
صلوات ختم کن

03:47

هاشِ هاشور
پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۵
سک

03:46

خیلی خوشکل است که آدم هی با خودش راه می رود و هی از خودش شرمنده می شود و هی این گاه های شرمندگی اش را بر می دارد و با خودش این ور و آن طرف می برد و هی به این و هی به آن هم نشانش می دهد و آخرش هم مثل تمام کارهای دیگرش، از راه رفتنش از نشان دادنش از شکل شرمندگی های خودش هم شرمنده می شود
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵
جماهیر

03:45

مثل کوچه؛ بعد گل کوچیک
چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵
صحاری

03:44

از میان آن همه رنگ، آفتاب پرست با تاکید، رنگ از آفتاب نمی گرفت
سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵
پاژ

03:43

کجایی تو؟ چترت کو؟ خنده ات کجاست؟ کجا زیر بارونی تو؟ کجا پرده ها رو کنار زدی؟ دایره دایره های رو سقفُ دیدی؟ ابر پشت پنجره رو، مه سرِ قلّه ها رو؟ کجایی تو؟ دستات کو؟ خنده ات کجاست؟
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:42

گریه کن، هوای بارونی اگه دلت خواست
دوشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی

03:41

تو میتونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، نفهمیدیش مگه نه؟ بذار دوباره توضیح بدم، تو می تونستی منُ بیشتر از دوست داشتن دوست داشته باشی، باز هم نفهمیدیش؟ خب ولش کن اصلا، بهش فکر نکن، لازم نبود دوستم داشته باشی، اینُ فهمیدی مگه نه؟ آدم همیشه دوست نداشتنُ راحت تر میفهمه
يكشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۵
خط یک به سمت کهریزک

03:40

اگر پرسید، بگو باران گرفته بود
يكشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۵
اکتاو آبی