۵۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است
با هیچ کس نگفتم ات، هیچ کس برای سهم بردن از این بهت، آن اندازه که لازم بود، نزدیک نبود
خب بذار از اینجا شروع کنم، من یه احمقِ تمام عیارم، یه معذب کنندۀ همیشگی، یه کودک درون زدۀ نابالغ، ساده اس همه چی برام، اونقدری که سخت میکنه سیاه بودنُ سفید بودنُ واسم، الان؟ باورت بشه یا نه دلخورم، حتی برای یکی دو ساعت شکلِ قهر گرفته بودم به خودم ... خیلی خسته بودم خیلی خیلی، لاجون و درمونده بودم .. اونقدری که سرمُ گذاشتم رو میز و خوابم برد، من دشواریِ وظیفه های محول نشدۀ خودم بودم و هستم و خواهم بود انگار ... خودم هم می دونستم وقتی به وجد میام؛ به حرف میافتم، به حرف که میافتم عذاب میدم و ترسیدم، ترسیدم از سیاه و سفید بودنم، نمی خوام و قرار نیست توضیحی بشنوم، فقط دارم یه ته میدم به این مونولوگ که هی! حتی من هم می شنوم، حتی من هم می بینم و اوه که من، پروردگارِ به رسمیت شناختنِ خلوت هام، نمیخوام نخواستم بترسی بترسونمت، برنجی یا برنجونمت، نخواستم دلخورت کرده باشم، کم یا زیاد خندونده باشمت، کمتر و بیشتر گفته باشم و نگفته باشم؛ نشد لابد، الان؟ وقت انگشت کوچیکه اس، بیار جلو، اوردی؟ قولِ قول، قول راستکی، دیگه دست نمیزنم؛ به جعبۀ مداد رنگی هات
محراب سبز خریدم، از این فرآوری شده ها، آنتی بیوتیک نخورده ها، سبز؛ مطلقِ سبز، سبز بدنه، سبز آشوب، سبز دستبند، من خاکریز عفونی ام؛ گاز اعصابم، زرد زردم وسط کشتار خرید، سرخ سرخم وسط صلح فروش، بحران تقسیم ام وقت انتخاب، های شیخ حبّذا! تسبیح پراگ مبارک
ساده اس؛ آدمی که کنارت میذاره، صرف نظر میکنه ازت، آدمی که ازت صرف نظر میکنه، دشمنت هم نمیمونه، آدمی که دشمنت نمونه، رو خاکریزت نمی شاشه
حالا نمیخواد انقدر بهت بر بخوره، آدما همینن دیگه، از دور بزرگترن؛ مث کوه ها -اون که آره، اما از نزدیک اقلا قلوه سنگ باشن نه پشکل
چه حیف که عیسی؛ نجار بود، مصیبت است که آدم، به کاردستیِ خودش ختم شود
به هرچیزی که بیشتر تن داده ام، مفهوم خودش را بیشتر از دست داده
بی مترسک ماندی کلاغ، جالیز دوباره؛ موقوف
و اما بعد، رفیقی که مکدر می کرد
من زور زده باشم نرفته باشم از پاییز، نرفته باشم از دستات، دیشب خوابتُ دیدم، آبی خاکستری بود آسمون، از اون صبح های خیلی خیلی زود، صدات کردم؛ بلند، یه دسته سار از سر کاج ها پرید، خواستم بگم تو نخ اون بادبادکی که ترس آسمونُ ازم میگیره، وحشت زمین خوردنُ، نتونستم، نگفتمت، تمام خوابُ معلق موندم تا صبح