بوی دریا بگیر و بیا
من به دیوار باغ
تکیه داده ام
و به کلاغ کهنسالی
که گل های روسری ات را جیغ می کشد
-نگاه می کنم
بی تو هم
می شود تو را دوست داشت
و از تمام شهر
و تمام کودکانی که شکل تو می خندند
بیزار شد
بوی دریا بگیر و بمان
آن طور که تو رفته ای
انگار
هرگز نیامده بودم
و سپور بی حوصلۀ پائیز
جاروی لای درختش را
گم نکرده بود
من با همین تقویم
دارم می روم
و تو
رو به همین تقویم
دست تکان خواهی داد
و مرگ
شکل اندوه زنی ست
که سالهای سال
به آجرهای قرمز دیوار
تکیه داده بود
بیا
تا فرصت هست
به گل های مردۀ کاشی
-آب بده
صبح تهران
-پراکنده
با احتمال بارش گرد و غبار
پیچ رادیو را ببند
میز صبحانه را بچین
می روم روی بالکن
سیگار می کشم تا هفت
و مرگ شکل مردی ست
-که ساعت جیبی اش را گم کرده
و دست هاش
بوی اسکناس مچاله می دادند
بوی دریایی
که توی قطع جیبی کتاب ها گم شد
تیراژ هزار
چاپ اول
نام نویسنده
-محفوظ
پیچ رادیو را ببند
رخت انتزاع را بپوش
امروز
یک سه شنبۀ معمولی ست
و مرگ شاید
عطر شکوفۀ نارنجی باشد
که از حافظۀ خالی باغ
-پریده بود
من متاسفم
که زمان
وقار لازم را، برای توقف نداشت
و اندوه
متانت کافی را
-برای از تو گفتن
بوی دریا بگیر و
روزنامۀ چاپ صبح
من به نان داغ، که بوی روزنامه می دهد
عادت داشتم
هر صبح
از وهم نارنج زاری که به دریا می ریخت
به گریه افتادم
دست شستم و میز چیدم
پرده ها را کنار زدم
با صدای لوله ها خندیدم
از فشار دوش ها افتادم
روی بالکن ایستادم تا هفت
و مرگ
شکل مردی بود
که راوی قصه هایش را
-گم کرده
و هر غروب
کلاغ سالخورده ای
تمام اسکله اش را
-فریاد می کشد