یکی از بیچارگی های عجیب من این است که گاهی وقتها خیلی اتفاقی متوجه میشوم که با یکسری آدم توی جنگ هستم که حتی به آنها فکر هم نمی کردهام. یک مشت بپّای دیوانه یک مشت لالِ کینه ای! یک مشت احمق که توی ذهن خودشان با تو می جنگند یا رقابت میکنند یا دل میبازند و تو فقط میتوانی این چیزها را از روی طعنه هایشان از روی پوزخندها و یا گم گور شدن هایشان حدس زده باشی. خب خبر مرگتان حرف بزنید. یاد بگیرید که امور را به وهم و استنباط واگذار نکنید. این مسخره بازیها کلافه ام میکند. پنهان کاری در مراودات حالم را بهم میزند. شخصاً خیلی راحت به آدم روبرویم میگویم: این رنگ مو به تو نمی آید. تو آنقدر معرکه ای که احساس میکنم دارم وقتت را تلف میکنم. من از این چیزی که پوشیده ای برای تمیز کردن شیشه استفاده میکنم. یک روز آخرش با زنت میخوابم. امروز هیچ برنامه ای ندارم اما حوصلۀ ریخت تو را هم ندارم و الی آخر. تعامل از نظر من همینقدر سرراست است. یک چیز بی کلکی باید باشد شبیه همین جملهها. من دوست دارم وقتی یک نفری میگوید که از دیدنت خوشحال شدم واقعاً از دیدنم خوشحال شده باشد و اگر خوشحال نشده لااقل چرت نگوید. مثلاً میتواند خفه شود. این کار را که میشود بکنند، نمیشود؟ خیلی رقّت بار است که یک نفر برود به دیگری بگوید که آدم وقتی با فلانی وقت میگذراند به گه خوردن میافتد. خب وجود داشته باشید همین را توی صورت آدم بگویید. اینکه پشیمان شدم که با هم رفتیم دور دور. من که گفتم حوصله ندارم. راه دور است. از قماش آدمهای لب رودنشین و سیخ جگری و کاسه قلیانی هم بدم میآید. همین تو نگفتی که نگاه از بالا به پایین داری؟ همین تو مثل بدبخت های منفعل صدای خنده های عصبی ات بلند نشده بود؟ آنوقت سمت احمق من مینشیند توی سرش حساب و کتاب میکند که تو اگر واقعاً به تنگ نیامده بودی محال بود که رو بیندازی. سمت احمق من تصمیم میگیرد که بگوید باشد. تکست میدهد اگر هنوز برنامۀ دیگری نریخته ای برویم یک دوری بزنیم. برویم مثل گرازهای سر جالیز، سر پیچ تند جاده بایستیم و بلال بخوریم. مثل زنهای اجاره ای پا توی آلاچیق دراز کنیم که تو هی سر آن قلیان تخمی ات را تعارف بزنی. خب اینها هم سقف آن چیزهاییست که من میتوانم تحمل کنم. اما مراعات میکنم و هیچکدام از اینها را به زبان نمی آورم که یک وقت زهرمارت نشود. بعد آنوقت نورمن راه میرود میگوید تو کم طاقت شده ای. بی جهت با همه سر جنگ داری. برای تعامل تلاش نمیکنی. نورمن هم که اینروزها فقط دارد گه مفت میخورد. به هر که فرصت نزدیک شدن میدهم مشخص میشود که گه خور بزرگتریست. زیر کون این یکی هم باید بزنم برود. کی گفته تلاش نمیکنم؟ اتفاقاً خیلی هم دارم تلاش میکنم. تقصیر من نیست که آدمها، حتی از خودم هم بیشعورتر شدهاند