تو مثل آینه در برابر من ایستادهای و من مثل جیوه، پشت تو پنهان شدهام. هربار میبینم که چقدر و چگونه داری به در و دیوار میزنی که چیزی از تاریکی من کم کرده باشی، بیآنکه حتی ملتفت باشی که صدقه سرِ من است اگر که هنوز، چیزی دارد در تو منعکس میشود. آن زلالِ شکوهمندی که سراغ داری در خودت، پشتش همیشه گرم بوده به تاریکی من. دست بردار منجیِ بیهوده! نرمی پایت را روی سختی آن پای دیگرت بینداز و به این عجیبترین همزیستی دنیا؛ تن بده!