من فکر میکنم که آدم لازم است که جمعیّت خودش را بشناسد. سنخ همپالکی هایش را بلد باشد. آدم حتی اگر یک لات درست و حسابی هم که باشد، قمه قدّاره روی زن و بچه نمیکشد. بالاخره اینقدری سرش میشود که بداند طرف حسابش آن کسی است که توی جیبش تیزی دارد، پاتوقش قهوه خانه است و جاخوابش پلاک قرمزها. یک همچو ناهنجاریِ قدّاره کشی اگر یک وقتی به یک بالرین هفده سالۀ در حال مهاجرت برسد چکار باید بکند؟ برود از رقص لاتی حرف بزند؟ یا بنشیند از مهارت کف گرگی اش بگوید؟ خب واضح است که طیف و تبارش فرق دارد. هست و مماتش فرق دارد. عقب کشیدن در این احوالات، ربطی ندارد به منش و مردانگی. ربطی ندارد به غرور و بزدلی. به این میگویند دودوتا چهارتای ساده. آدم بزرگ میشود که همین چیزها را یاد بگیرد. زندگی میکند و تجربه می اندوزد که دوباره با سر نیفتد توی چاه قبلی. حالا یک کسی هست که خر است. هر بار جلو میرود و هر بار با سر میخورد به دیوار. خب به من چه مربوط؟ یک عاقلِ معمولی باید یادش باشد که دنیا دنیای ریاضیات محض است. دنیای دو دوتا چهارتاهاست. من هم مثل هر آدم معمولیِ دیگری در نهایت، یک چرتکه دستم گرفتهام و بی هیچ کدورتی، دارم دیگرانم را حذف یا جایگزین میکنم. شما هم بکنید. حذفم کنید یا جایگزینم کنید. دعوا هم نداریم