سامورایی داشت با برافروخته ترین صورت ممکن از اهمیت تحریم صندوق ها میگفت. علاوه بر تجزیه تحلیل دادههای آماری، مدام به واژن والدۀ مکرمۀ آخوندها هم رفرنس میداد. هرچقدر هم که خمیازه کشیدم ول نکرد. آخرش مجبور شدم پرسیدم حالا کی هست؟ گفت فلان وقت. بعد دوباره تأکید کرد که هیچکس نباید رأی بدهد. انگشت اشارهاش را توی هوا تکان داد و ادامه داد که حتی یک نفر. بنظرم یکی مثل او باید بداند که یک مهرۀ ساده است. یک سرباز است که جلوی شاه و وزیر ایستاده. خیلی هم نادر است اگر یک سربازی آنقدری جلو برود که به ته برسد. تازه آن ته مگر چه خبر است؟ هیچ. دوباره با یک وزیری رخی چیزی تاخت میخورد. صفحه مال سربازها نیست؛ این را هرچه زودتر بفهمی بهتر است. بعد با هیجان پرسید تو چه کار میکنی؟ حس و حال حرف زدن نداشتم. صرفاً یک نیم شانه بالا انداختم. با حیرت نگاهی به من انداخت و با تأسف برایم سر تکان داد. یک چیز جالبی دربارۀ اینهایی که با تأسف برایت سر تکان میدهند وجود دارد. اینها جدی جدی پیش خودشان فکر میکنند که حرکت گردنشان منقلب مان میکند. خیال برشان داشته که علیرغم اینکه نه هرگز حرفشان روی کسی اثر کرده و نه هیچوقت سلوکشان اهمیتی داشته، میتوانند صرفاً با حرکت دادن چانه به چپ و راست، مسیر زندگی طبقات فرودست را عوض کرده باشند. این متاسف های دگوری نهایتاً مرا یاد آن فیگورهای دکوری میاندازند که سابق روی داشبورد تاکسی ها میگذاشتند. از همان سگ و گربه ها که یک گردن فنری داشت و تکان تکان میخورد. در یک خلاصۀ بی وسواس، بطور کلی اعتقاد من این است که آدم باید از هر حقی که به او داده میشود استفاده کند ولو اگر خیلی چرت باشد. این اما یک تصمیم کاملاً شخصی است؛ استفاده از آن حق و یا فدا کردنش برای یک حقیقت بزرگتر. تحت هیچ شرایطی به هیچ کسی غیر از خود آدم ربطی ندارد. مثلاً ممکن است به من بگویند تو این حق را داری که سالی یکبار روی خاک سرخ جزیرۀ هرمز بشاشی. شک نداشته باشید که هر سال بلیت میگیرم و توی لنج مینشینم و میروم هرمز و میشاشم و برمیگردم -بدون حتی یک عکس سلفی- این وسط اما هیچکسی نمیتواند وادارم کند که توی خانۀ خودم بشاشم و هزینه سفرها را خرج بهبود معیشت ساکنان جزیره کنم. اگر دلم بخواهد میکنم و اگر دلم نخواهد یک نصف بیضه هم خرج عقیده و یا آسودگی خاطر دیگران نمیکنم. خلاصه که بنظرم همه چیز پای خودتان است. هرکاری که دلتان میخواهد بکنید. نگران نظر دیگران هم نباشید. دیگران یا هیچوقت شما را تأیید نمیکنند یا هیچوقت اساساً به شما فکر نمیکنند. ببینید چقدر قشنگ حرف میزنم؟ الحق و الانصاف نسبت به گزینه های موجود گزینۀ شایسته تری برای انتخاب شدن هستم. همین شما چندتا اگر به من رأی بدهید شانس این را دارم که خیلی راحت به دور دوم برسم. اما خب متأسفانه حتی همین شما چندتا خل و چل هم به من رأی نخواهید داد. مردم اساساً به آن کسی رأی میدهند که آنها را یاد خودشان بیندازد. من شما را یاد خودتان میندازم؟ -واضح است که نه. برای همین است که هیچ وقت توی هیچ رقابتی رأی نیاوردم. هیچوقت هم رأی نخواهم آورد. هیچکس حتی در متظاهرترین فرم ممکنش، پیش خودش فکر نمیکند که ممکن است شبیه یکی مثل من باشد