من تو را به بهانهای واهی فالوو کردهام. هوپفولی که به بهانهای واهی بک بدهی. یا حالا مثلاً یک همچو چیزی. بنظرم این میتواند یکی از آن جملهها باشد که اگر بیست سال دیرتر به دنیا آمده بودم، توی کوریون مینوشتم. یعنی میخواهم بگویم آدم همیشه همان است که هست. زمان فقط فرم ابرازش را عوض میکند. فلذا اگر کسی از من بپرسد که بنظرت آدمها عوض میشوند یا نه؟ پاسخ میدهم هم بله و هم خیر. چون بنظرم درون آدم همیشه همان کوفتی میماند که بوده. بیرونش اما شبیه کوفتی میشود که از او انتظار میرود. آنوقت آن بیرون کوفتی روی درون کوفتی اش اثر میگذارد. درون کوفتی اش را بتدریج تغییر میدهد و بیرون کوفتی اش میشود شبیه درون کوفتی سابقش -در اینجا سعی کردم خیلی رندانه موضعی دوپلهو اتخاذ کنم- یا مثلاً الان اگر بجای این همه کوفتی مینوشتم فاک و همین دو سه خط دری وری را به زبانی غیر از فارسی مینوشتم و هی وسطش ودف میگذاشتم، میشد شبیه یکی دیگر از همان یادداشتهایی که کوریونِ بیست سال دیرتر از خودم بدنیا آمده مینوشت -در اینجای یادداشت هم سعی دارم خیلی ساده توضیح بدهم که نوار موبیوسی که قرار بود روی آن راه بروم چطور دور خودم پیچیده- این ترهات به کنار. تو چرا حالیت نمیشود که من تو را به بهانهای واهی دوست داشتم؟ چرا نمیتوانی که به بهانهای واهی وا بدهی؟ چرا انقدر همه چیز را کش میدهی مّته به خشخاش میگذاری؟ واه. تشدیدش افتاد روی میم. چرا حتی تلاش نمیکنی که به بهانهای واهی بوسم کرده باشی؟