یکی از اشتراکات تعمیرکار جماعت همین چاک کون است. محال است شما یک کسی را بیاورید که یک چیزی را توی خانه تعمیر کند و وقت دولا شدن نصف کونش بیرون نیفتد. زنگ زدم لوله کش بیاید. آمد. یکی از این آدم درشتها بود؛ پهن پیکر و پشمآگین. یک چیز عجیبی که دربارۀ او وجود داشت این بود که درست از نیمۀ بالای کونش تا حدوداً بالای گودی کمرش هیچ پشمی نداشت. شما بگو یک لاخ مو. یک حالت ناممکنی در رؤیت بوجود میآورد. جوری که آدم اصلاً مضطرب میشد. عجیب تر اینکه کچلیِ کمرش پر از لکه بود. پر از خط و خطوط و نقطه های کوچک سفید و قرمز و کرم و صورتی. انگار پشت کمرش یکی از آن عکسهای جیمز وب است. شما تصور کنید یک شته ای کنه ای ساسی چیزی بیفتد توی گودِ کمر این آدم. متعجب نمیشود که دنیا چقدر بزرگ است و خودش چقدر ناچیز؟ بعد که راه بیفتد و بالا برود یا سر بخورد و پایین بیفتد و توی آن همه پشم گم بشود به خودش نمیگوید که آه چه ظلمتی؟ یا مثلاً اگر فرخزادِ ساس ها باشد نمی سراید که چرا همیشه مرا ته پشم ها نگه میداری؟ من فکر میکنم که این بدننماییها یکجور تعیین قلمرو باید باشد -یک چیزی شبیه همان کاری که خرسهای قهوهای با مالیدن کونشان به درختهای جنگل میکنند- یعنی هرچقدر فکر کردم دیدم هیچ دلیل دیگری غیر از این نمیتواند داشته باشد. بنظرم اینها سعی میکنند با فرو کردن خاطرۀ کونشان توی ذهنت، یکجوری مشمئزت کنند که حتی فکر مشورت گرفتن از یک چاک کون دیگر هم به سرت نزند. بعد همانطور که داری عق میزنی و سعی میکنی که تکههای لوله شدۀ دستمال توالت یا نخهای کرک شدۀ لای پشمهایش را از آرشیوِ مشاهداتِ تصادفیات پاک کنی، صدایشان به دلخوری بلند میشود که: داداش لوله کش قبلی کی بوده؟ خیلی کثیف کار کرده.. این کوپل که تعویضه یه ماسوره هم میندازم سر این.. باز هم هرچی شما بگی رئیس