آدم پیش از غرق شدن کمی فکر میکند به زندگیش و به شاخه هایی که همیشه از دستش لیز خورده و وقتهایی که قرار بوده برود شنا یاد بگیرد و نرفته و همۀ آن غریق نجات هایی که هیچوقت برای غریقی مثل او توی آب نپریده اند. بعد کم کم فکر میکند به این که چقدر از دست و پا زدنهای الکی خسته است و آخرش به خودش میگوید ولش کن بیخیال و پلک هایش را میبندد و آهسته فرو میرود ته اقیانوس. من فکر میکنم که آرامش اصلاً یعنی همین. آرامش یعنی دراز کشیدن کفِ اقیانوس