تو مگر مینای منی؟ تو مگر مینای دندان منی که آنقدر خرابی؟ پس چرا نباید و نمی‌شود و نگذاشتی که برود سرم و دهنم و دندانم آن توو؟ مگر نوبت من نبود پررو؟ آه از انتظار که نشیمن صندلی ها را سفت میکند و دریغ از منشی خوشگلی که الکی به همه اخم میکند و تف بر تو ای مرد کناردستی که ادکلنت بوی دارچین و چرم سگ میدهد. ای مرده شور ببرد سرتاپای این مملکت را که همه‌کس اش آنقدر مدعی است و همه چیزش اینقدر ولنگ و واز است. هیچ چیزی هیچ‌وقت سر وقت نیست. یک ساعت است دارم به در و دیوار نگاه میکنم و این احمق با آن دندان‌هایی که لابد همینجا لمینیتش کرده، دوتا بین مریض فرو کرده‌ بین من و نفر قبلی. بین مریض که نباید مریض باشد. باید بین باشد. زود بیاید زود هم گورش را گم کند برود. این نمی‌شود که همینطور الکی الکی هر چیزی را لای هر چیزی فرو کنند. پس چرا مرا لای تو فرو نکرده اند ای لغزنده لای تونیکش؟ ای سریده در حریر نازکش ای به فاک دهندۀ اعصاب من ای منشی؟ یک ساعت است وعده به ناز داده‌ای که این خانوم که اومد بیرون شما میرید توو. خب پس کو؟ ای این خانوم که قرار است بیاد بیرون که من بعدش برم توو بیا. بیرون بیا. این همه وقت با آن لمبرهایت با آن صدای خنده هایت داری با آن دکتر پیر چه ها میکنی؟ نکن. از آن کارها نکن. سکته میکند بی‌شرف. من طاقت کنسلی ندارم