آخرش آدم هم تمام میشود. مثل قصه های رادیو یا رول دستمال توالت. متاسفانه برای این تمام شدن هیچ برنامۀ خاصی ندارم. در واقع هیچکس برای هیچ چیز هیچ برنامۀ خاصی ندارد. همه فقط باورشان شده که برای خیلی از چیزها برنامه دارند. خیال میکنند که دارند کار خاصی انجام میدهند تغییری ایجاد میکنند تحولی رقم میزنند. یک مشت دستمال توالت اند که اختیارِ پاره شدن از پرفراژ مغرورشان کرده. یک مشت قصۀ کوتاه که خلوتِ کنداکتور صبح جمعۀ رادیو معروفشان کرده. آدم به اینها چه بگوید؟ چه دارد که بگوید اصلا