ماهونی به رنگ گیسوهایش نه میآید و نه میرود و نه میماند. جور دلپذیری نامرد است. تنها میایستد؛ پشت به کابینتها. نیمرخ؛ زیر نور زردِ هالوژنها. کمی مکث میکند. کمی این پا و آن پا میکند. آنوقت حرفها را میپیچاند و مثل گوله برف، پرت میکند توی صورت آدم