نورمن نگران است. اساساً نورمن فقط وقتی هست که نگران است. زنگ میزند برویم یک جایی، دربند لواسان یا یک خراب شدهای که این هی با استرس حرف بزند و من هی بگویم چیزی نیست درست میشود خفه شو همه چیز امن و امان است نگران نباش دهن کثافتت را ببند قول میدهم اتفاقی نمیافتد و اینها. نورمن میگوید دو روز است نخوابیده. میگوید اسراییل میزند شتکمان میکند. بعد هم هی توضیح داد. هی تحلیل کرد. من هم الکی هی سر تکان دادم و وانمود کردم که برای وضعیت بغرنجی که در آن هستیم متاسف هستم. در حالیکه واقعاً متاسف نبودم. داشتم به این فکر میکردم که چرا حولۀ توی دستشویی حتی آن وقتی که مدتی از آن استفاده نمیکنم خشک نمیشود؟ یعنی حولهام ایراد دارد؟ دستشویی خانۀ جدید تهویه درست و حسابی ندارد؟ آبها چسبناک شده اند؟ دقیقاً چه اتفاقی افتاده. بعد دوباره سری به افسوس تکان دادم و به آن قلمه های سانسوریا فکر کردم که پایینش را مثل هشت بریده بودم و گذاشتمش توی خاک و صدسال است که نه ریشه زده و نه زرد شده. کاملاً بلاتکلیف. خاک بر سر خرش. تنها وظیفهای که داشته این بوده که آب بخورد و سبز باشد و قد بکشد. از پس همین هم بر نمیآید. واضح است که به این داستان شتک شدن هم فکر کردهام؛ آن هم قبل تر از دیدنِ نورمن. اما خب، آدم میرود یکی را میبیند که به چیز دیگری غیر از آن چیزی که دارد توی سرش میگذرد فکر کند. الاغ حتی همین را هم نمیفهمد. فرصت طلبِ کچل. راستش من عاشق جنگها هستم. بنظرم بهترین سرگرمی تاریخ بشریت جنگ است. یادم میآید که آن اوایلِ جنگ اوکراین، مدام این ویدئوهای آغاز حملات را نگاه میکردم؛ نفیر گلوله در سکوت آسمان آبیِ صبحگاهی و صدای چند کلاغ از دورها که هنوز نمیدانستند که قرار است چطوری کُنامشان به فاک برود. نورمن عادت دارد بشکن بزند. کاری که واقعاً اعصابم را بهم میریزد. دوتا بشکن زد و گفت: میفهمی چی میگم؟ در حالیکه آنقدرها هم چیز پیچیدهای نمیگفت. داشت میگفت قرار است که کنام ما هم بفاک برود. خب؟ قارقار. چکار کنم؟ چه کاری مگر از دست من بر میآید؟ همه از هر نژادی و با هر تفکری در حال دریدن امتیاز گرفتن و ریدن هستند. اوضاع دنیا شبیه آن وقتی است که توی قابلمۀ چهارتا دانشجوی خوابگاهی فقط دوتا ته دیگ سیب زمینی مانده. این وسط یکی با دمپایی بغل دستیاش را میزند، یکی ادای گشنهها را در میآورد، یکی بین دوتای دیگر دعوا راه میندازد و هرکدامشان هم پیش خودش فکر میکند که عجب نقشهای کشیده. هرکسی توی دنیا دارد فقط به منفعت خودش فکر میکند؛ از آن بالا توی کثافت خانۀ سیاست گرفته تا این پایین توی دیوث خانۀ رفاقت. آن کسی هم که ادعا میکند که من منفعت طلب نیستم، یک منفعتی توی این ادعایش پیدا کرده که یا هنوز نمیفهمد یا نمیخواهد که کسی بفهمد. بهرحال بسیار امیدوارم که شتک نشوم. چون تجریش نارنگی آورده. بعد از سبزهای کوچک و سفت، حالا نوبت رسیده به آن زردهای واکس خوردۀ نرم. امسال اگر از آن نارنجی های راس راستکی اش را پیدا کنم حسابی خوشحال خواهم شد.