تجربۀ این همه سال وبلاگ داشتن یک چیز را به من یاد داده؛ این که هرکه قشنگ‌تر می‌نویسد بیریخت تر است. یعنی پیش‌فرض تان باید این باشد که اگر یک وبلاگی خیلی دری وری می‌نویسد و چهارتا کلمه نمی‌تواند پشت هم قطار کند، صاحب کارش قطعاً خوش بر و روست یا دست کم بلد است که چطوری قشنگ بنظر برسد. من فکر میکنم که دلیل عمده اش این است که ماها اساساً به دوتا مهارت برای جلب توجه احتیاج نداریم. اگر خوشگل هستیم لازم نیست که ادبیات هم سرمان بشود و اگر شعر از بریم و هزار تا کتاب‌خوانده ایم لازم نیست که مثل توده برویم زیر ابرو ورداریم. یک دلیل عمدۀ دیگرش هم ذهنیت مخاطب است. یعنی منِ مخاطب وقتی یک متن قشنگی میخوانم توی ذهنم همۀ قشنگی ها را یک‌جا جمع میکنم. توی آن خلاء تصوری که از نویسنده دارم هیکل خوب و سیمای دلنشین و حسن خلق را هم ضمیمه میکنم به مهارتش در چیدن کلمات. اساساً مغز ماها همینطوری کار میکند. وقتی از یک چیزی خوشمان می‌آید همۀ آن چیزهای دیگر دنیا را جوری کنار هم میچینیم که به حقانیتِ زیبایی آن چیزی که فکر میکنیم قشنگ است خدشه ای وارد نشود. محال است که وقت یاد کردن از آنکه دوستش دارید به یبوستش و یا بوی بد دهانش بعد از خواب شبانه فکر کنید. او در ذهن شما همیشه زیباست و همیشه شیو کرده و همیشه هم بوی خوب میدهد. وبلاگ هم یک چیزی توی همین مایه هاست. ناخودآگاه وقتی یکی خوب می‌نویسد سطح توقع تان از فیزیکش هم بالا می‌رود. بعد توی دیدار احتمالی، این سطح توقع بالا هم مزید بر علت می‌شود که یارو بیریخت تر بنظر برسد. دیدم یک ناشناسی برایم نوشته که بنظرش شبیه فلان آرتیست باید باشم. فلذا جهت مخدوش کردن تصویری که ممکن است بی‌جهت از من ساخته بشود عرض میکنم که بنده از نظر چهره و حالات صورت بسیار شباهت دارم به جواد رضویان. تازه حالا مدتیست که ریشم هم بسیار بلند شده. مجموع این کیفیت می‌شود اینکه این روزها یک قدری شبیه برادران اتباعِ بمب گذار بنظر برسم؛ همانطور لاغر و البته برخلاف انتظار حامل یک شکم بسیار بزرگ. عموما هم با بی‌حوصلگی نگاهتان میکنم و اگر احساس کنم که زرنگ بازی در می آورید و یا سعی میکنید بی‌حوصله تر از من بنظر برسید خیلی راحت نفرت را هم می‌توانید توی چهره ام پیدا کنید. زیربغلم بندرت بوی عرق میدهد کتانی ام بندرت بوی پا میدهد و پرفیوم هایم هم چه در تابستان و چه در زمستان سرد و تلخ است. زیاد مسخره میکنم زیاد قضاوت میکنم و کلاً بی‌شعور هستم. در پیاده روی حواسم به اطراف معطوف تر است تا به شمایی که دارید با من قدم می‌زنید یا حرف می‌زنید. ممکن است یکهو وسط شوقتان بگویم خفه شو دیگه و اگر شما دقیقاً همین کار را با من بکنید بلافاصله برای همیشه بلاکتان میکنم. از آن‌ها نیستم که کارشان توی تخت خوب است و اگر از آن‌ها هستید که دوست دارند توی تخت مثل کتلت پشت و رو بشوند بهتر است که به یک شف دیگر فکر کنید. خب حالا شما با تصویری که برایتان ساختم یک دیت هم رفته‌اید و چاشنی بمب هم عمل نکرده و سالم برگشته اید خانه. اگر کنجکاوی دیگری نمانده برگردیم به ادامه نوشتن و کلمات. اوکی؟ ثنک یو