آخرش یک خانۀ تاریک است. با چند نخ سیگار خشکِ توی پاکت. با یک نعلبکی که چهارتا ته سیگار مچاله تویش افتاده؛ یادگار رقّتبار آخرین نفری که چند سال پیش اینجا بوده. کمی لباس قدیمی توی کمد، کمی دوا روی تاقچه، یک مخدّه آن گوشه. گوشۀ پرز گرفتۀ جیب پالتوی آویزان از دستگیرۀ در، شالگردن صدهزار بار شستۀ کمرنگ و آن دفتر خالی که چند صفحه در میان، یک ورق از وسطش کندهام. آخرش همینها میماند از من و کمی از رنگ های قهوه ای و خاکستری و زرد و دیوارهای اتاقی که به شنیدن غرغرهای تو عادت کرده بود