چه جالب. نوشته باید بدانید که در چه صورت ونربل میشوید. بعد هم توضیح داده که چرا یک همچو چیزی لازم است. آدم چرا باید به این چیزهای وحشتناک فکر کند؟ چرا برای تاب آوردن بدبختیهای بزرگ، لازم داریم که بدبختیهای کوچک را دوباره و با وسواس به خاطر بیاوریم؟ چرا نمیشود اینها را برای همیشه پشت سر گذاشت و همه چیز همانجا؛ درست پشت سر آدم جا مانده باشد؟ نشستم و یک قدری فکر کردم. راستش به نتیجۀ درخوری نرسیدم. اما خوب یادم هست که آخرین بار، آن وقتی بود که پاریسین مونلایت را گذاشته بودم روی رپیت و برفِ بی موقع، چتر درختهای نارنج را سفید کرده بود و سیگارِ پای کاناپه، رسیده بود به فیلترش