متأسفانه مردم فکر میکنند که من وقتی از کنار گذاشتن حرف میزنم دارم شوخی میکنم. البته حق هم دارند. چون من اساساً اهل جدی گرفتن چیزها نیستم. مساله این است که بازگشت به نقطۀ صفر در توان من نیست، حتی اگر تاب آوریِ نقطۀ صفر در من، بیش از توان خیلیها باشد. من میتوانم در یک رابطه دوستانه برای سالها معلق بمانم؛ در حد رد و بدل شدن یک احوالپرسی ساده یا پیام تبریک عید. بعد هم آن رفیق را آن آشنا را بواسطۀ همین چند برهم کنش ساده تا سال بعد برای خودم محفوظ بدارم. اما این دیگر باید کف توقع باشد. پایینتر از این نباید برود. یعنی اگر یک نفری به ازای یک تبریک سادۀ سال نو تا پایان سال در حلقۀ اطرافیانم مانده، نمیتواند برای سال بعد از زیر این یکی هم در برود. حالا یک کسی یک همچو کاری را بکند و بعد وسط تابستان پیشنهاد تور دو نفرۀ قبرس بدهد، شک نداشته باشید که حتی پالان هم روی خرش نمیاندازم. بهرحال درست یا غلط این آن شیوۀ تعامل است که در من صدق میکند. واضح است که دربارۀ برتری حرف نمیزنم. دربارۀ چه کسی راست میگوید یا چه کسی حق دارد حرف نمیزنم. خیلی ساده دارم از این حرف میزنم که در مجال کوتاه زیستن، بهتر این است که پیرامون خودمان را از آدمهایی پر کرده باشیم که تعریف پذیرتر باشند باثبات تر باشند؛ حتی در میزان گه بودنشان. مثلاً خود من شخصاً یکی از همان آدمهای گه هستم؛ تلخ و صریح و فریبکار و کم التفات. اما خب، همیشه در همین حد و اندازه ها سیر میکنم. هیچکس نمیتواند بیاید بگوید که آه! تو آن ابتدای رفاقت معرکه بودی و حالا فرق کردهای. نه! دقیقاً همه میگویند که تو از اول همین گهی بودی که هنوز هم هستی. این بنظرم خیلی هم خوب است. شرافتمندانه تر بنظر میرسد. اینجوری حداقل طرف میداند با چه سر و کاردارد. تکلیفش با تو مشخص است. محذوفِ آخری، چوب گشادی و اعتماد بنفسش را خورد. سالی به سالی زنگ نمیزد و بعد یک تکست میداد که به وضوح ماله کشی بود. یک چیزی توی این مایهها که هربار که خواستم زنگ بزنم کاری پیش آمده؛ یک تعارف مزورانه حول نقطۀ صفر. من هم خیلی ساده می پذیرفتم -چون متقابلا خودم هم سالی به سالی خبری نمیگرفتم- اشتباهش اما اینجا بود که تصور کرد این بار بدون آن رخصتِ کوتاه و فرومایه اش، میتواند گوشی را بردارد و خیلی کول زنگ بزند و به روی خودش هم نیاورد. بقول این فکلی های کف نکرده شاش؛ کوریون را که نمیشود فورگرنتد گرفت. متأسفانه و اساساً خل وضع تر از آن هستم که مقولۀ رفاقت را با سیاست و آینده نگری قاتی کرده باشم و صد البته کلّه شق تر از آن هستم که قدمت و پیشینۀ چیزی، مرا توی رودربایستیِ ادامه دادنش انداخته باشد