محض شوخی پا میگذارد روی گاز و فرمان ماشین را میگیرد روی آدم. هنوز هم مرتضی را روی سی دی گوش میکند. قفل پدال میزند و شنل الور. عرق کشمش باز است. بسیار هم مباهات میکند به اینکه عرق پاتیلش نمیکند. با این همه یک ته استکان که اضافه تر میخورد، سر شوخی بندتنبانی را هم باز میکند. محتویات معمولِ جیبش، دو پاکت مگنا سفید است و یک آیفون کارکرده؛ احتمالاً هشتِ مشکی. گیس بستۀ دوسیب کشِ پفیوزیست. هیز است و بی چاک دهن و بی ملاحظه. آنوقت این مه پیکرِ زلالِ نازک تن؛ زن دوم اوست. سن و سال ندارد. آینۀ کوچکش را از توی کیف در میآورد و با وسواس، لبخندش را رنگ میکند. ناچار بوده. دست کم پفیوز که اینطور میگوید. زیر سقف این حرامی رفته که توی کوچه خیابان نماند