ساده‌ترین کار دنیا این است که آدم توی پاییز بنویسد یا توی مناظر مدهوش کننده و پشتِ پنجره ای که نم نم باران تارش کرده. نوشتن توی کافه های پاریس یا توی گرمخانه های پاکدشت راحت است. هیچ کاری ندارد که از آدم‌های توی مترو بنویسید یا از همخوابه شدن با کسی که نهایتاً چند هفته از آشنایی تان میگذرد. ساده‌ترین کار دنیا این است که پیرامون تان قابل نوشتن باشد. دنیایی که در آن زندگی می‌کنید غبطه آور باشد. متفاوت باشد. در دسترس عامه نباشد و این‌ها. نوشتن آن وقتی سخت می‌شود که از هیچ چیزی ننویسید. تن به جریان غالب روزنامه‌ها ندهید. هیچ مزیت جغرافیایی یا تمایز معنادار در سبک زندگی نداشته باشید. وسط گرمای کلافه کنندۀ تابستان و از سردرد نوشتن زحمت دارد وگرنه توی برف و کنار شومینه را که هر یقه اسکی پوشیده ای میتواند بنویسد. دیدم یک الدنگی که تخم معرفی کردن خودش را هم نداشته، اینجا برای من از اسلوب نوشتن حرف زده. به رگه‌های مشهود ابسوردیسم اشاره کرده و از سانتیمانتالیسم گفته. گوساله به خیال خودش درست و غلط نشانم داده. احتمالاً از همین پارازیت های بیانی یا از این گه خورهای دو ترم خواندۀ سوپر ایگویی باید باشد. لیکن از آنجایی که ادب اقتضا میکند که خطاب هیچ‌کسی را بی جواب نگذارم، باید عرض کنم که ما دکمه سرآستین می‌بستیم آنوقتی که امثال شما وی اچ اسِ شعله را لای پتو قاچاق میکردید و آخر شب‌ها با تخمه آفتابگردان و پیژامه، برای درونمایۀ اجتماعیِ اثر زار میزدید