یهود دیوار ندبه دارد. سر کوچۀ ما هم دیوار دعوا. یکی میآید مینویسد مرگ بر دیکتاتور. عصر نشده یکی دیگر میاید و با اسپری حروفش را درهم و برهم میکند. فردایش هم شهرداری میآید و یک دست رنگ عاریه روی اینها میزند. همه هم میدانند آن زیر چه خبر است. اما همین که همه چیز همان زیر باشد کافیست. تا اینکه دوباره یکی میآید و روی آن رنگ سفید تازه خشک شده، مینویسد زندگی یا آزادی. بعد یکی دیگر میآید تهِ آزادی مینویسد قدس. یکی یک کسره میگذارد ته زن و بیانیه میشود زنِ زندگی. شب آن یکی میآید و مینویسد جلّاد. نصف شب دیگری میآید و با عجله یک قوطی رنگ میپاشد روی جلاد و رنگ از روی حروف شرّه میکند پایین. بعد اول صبح شهرداری می آید و یک دست رنگ عاریه میزند روی دیوار دعوا. چند وقت پیش یکی نوشته بود آخوند. کنارش هم یک فلشِ رو به پایین کشیده بود. اول فکر کردم حتما یک چیزی زیر آخوند نوشته. یا مثلاً اشاره دارد به اینکه پای دیوار یک آخوند خوابیده. بعد فهمیدم که احتمالاً سرنگونی را خلاصه کرده. ملت گشاد شده اند؛ حتی توی شعار نوشتن و انقلاب کردن. سابقاً مرگ بر شاه که مینوشتند شاه را برعکس می نوشتند؛ ترکیب خلاقیت و کونِ تنگ. این گشادها زورشان میآید برعکس بنویسند. یک فلش رو به پایین میگذارند انگار آخوند سهام است. امروز افت قیمت داشته، فردا هم توی بازارهای جهانی ممکن است دوباره بکشد بالا. بعد دوباره یکی آمد و فلشِ رو به پایین را تبدیل کرد به یک شاخه گل. شبیه کارت تبریک های قدیم که روی دسته گلها می چسباندند؛ گلی برای گلی. آنوقت آن کسی که عادت دارد با اسپری حروف را درهم و برهم کند آمد و دسته گل را هم با آخوند قاتی کرد و یک چیزی روی دیوار درست شد شبیه کلاف کاموا. احتمالاً موازی کاری کرده یا کلاً مامور آن بخشی از ساختارِ تصحیح است که با گل هم مشکل دارند. بعد هم که شهرداری آمد و یک دست رنگ سفید عاریه زد روی دیوار و دوباره روز از نو. پریروز دیدم یکی گرافیتی زده؛ مشخصاً شبیه تیشرت این دهه هشتادی ها. یک سری حروف رنگی و چند تا چشم خشمگین و زبان قرمز حشری و اینجور چیزها. بیست و چهار ساعت است که دعوا بند آمده. صبح نگاه کردم ببینم کسی گوشه کنارِ دیوار قیام کرده یا نه. دیدم فعلاً خبری نیست. هنر یعنی همین. یعنی دمیدن روح انسانیت به کالبد اجتماع، ترویج همزیستی مسالمت آمیز و ریدن به مبانی انقلابِ خیابانی. هنرمند الاغ با همین حرکت احمقانهاش زده چند نفر را بیکار کرده. فاتحۀ دعوا را هم خوانده. با مصرف بیش از حد اسپریهای رنگی، چاکِ لایۀ اوزون را هم بازتر کرده. حتی آن طرح من که قرار بود یک خط بکشم وسط دیوار و نصف دیوار را بدهم به هر کدام از طرفین را رسما فاقد اهمیت کرده. که چی؟ که دو تا ممه بکشد که یکیش گرد است و آن یکیش مثلث. که حروف رستگاری را مثل چهارپارۀ ابراهیم تکّه و پراکنده کرده باشد. که یکی از آن دایره ها بکشد که تویش آ دارد و فاز عصیان بگیرد و روزهایی که ناهار قرمه سبزی دارند، در مخالفت با پارادایم برود برای خودش نیمرو درست کند. یک قدری حساب و کتاب کردم. تقریباً اطمینان دارم که بعد از سرنگونی، اولین کسی که میدهم اعدامش کنند همین قرمساق است. رسما زده سرگرمی هر روزۀ مرا خراب کرده. هیچ کسی هم پاسخگو نیست