کاسبرگ شدم. این یک اصطلاح جدید است که هنوز کاربرد دقیقش را نمیدانم. تنها چیزی که اهمیت دارد این است که یادتان نرود که اولین بار، این من بودم که از این عبارت استفاده کردم. اهمیت دارد که آدم شروع کنندۀ چیزها باشد. یک اثری روی هر چیزی گذاشته باشد. مردم فکر میکنند که من هیچ اثری روی جهان نگذاشته ام. مردم اشتباه فکر میکنند! من اگرچه برهنه، پشت پردۀ اتفاقات بسیاری بوده ام. این را که دیگر نمیشود کتمان کرد! یک پروانه اینجا این ور دنیا بال میزند، آنوقت آن طرف اقیانوس، یکی توی تایلند حامله میشود. به همۀ حامله های تایلندی نگاه کنید، اینها تماماً اثر پروانه های من اند. من آن مهرۀ اول دومینوها هستم، چکِ اول هاردکور، گلولۀ شروع کنندۀ ورلدوارها، این منم؛ خدای خدایان! کاسبرگ شده به دست عبد صالحی که گل نمیفهمد. با بیتفاوتی به شاخۀ توی دستش نگاه میکند و مثل بچهای که بال از سنجاقک میکند، گلبرگ ها را یکی یکی میریزد کفِ باغ