راستش از یک جایی به بعد موسیقی اهمیت خودش را برای من از دست داده. البته هیچوقت هم آنقدرها برایم اهمیتی نداشته. نهایتاً نگاه میکردم ببینم که با کدام آهنگ بیشتر خاطره دارم. یا متن کدام ترانه را دوست دارم. بیشتر از اینها حوصله نداشتم. ممکن بود یک وقتی گوش داده باشم و با لبخند به کناردستی ام گفته باشم: این چقدر خوب بود. ممکن بود یک چیزی ترند شده باشد و من هم زیر لب زمزمه اش کرده باشم. این اتفاق هم افتاده که یک قطعه موسیقی کلاسیک را سه روز پی در پی گوش داده باشم و خسته هم نشده باشم. اما علاقه به موسیقی؟ واقعاً نه، هیچوقت نداشتم. هیچوقت حتی به شوخی هم توی جمع های دوستانه وانمود نکردم که موسیقی همۀ زندگی من است یا بخش بزرگی از زندگی من است یا بدون موسیقی نمیتوانم زندگی کنم و هکذا. عموما هم از این جمع هایی که یکی گیتار دستش میگیرد یا آن یکی پشت پیانو مینشیند فراری بودهام. من غیر از اشتیاق، حتی فهم درست و حسابی هم از موسیقی ندارم. در حقیقت مطلقاً اهل هنر در بیانیه های مرسومش نیستم. بدون اطوار زیبایی شناسی ام محدود شده به سادهترین و زشت ترینِ چیزها. مثلاً سنجاق کردن سنجاقک به مقوا و قاب کردنش یا پر کردن چالۀ باغچه با شاش. حالا که اوضاع بدتر هم شده. در این چند سال اخیر تقریباً هیچ چیز تازهای گوش ندادهام. خیلی روزها میگذرد که از صبح تا شبش، حتی یک آهنگ هم به گوشم نخورده. ساکت بودن خوب است. نهایتاً صدای تیغۀ برف پاک کن در باران یا غیژِ باز شدن در کمد خوب است. صدای سرخ شدن سیب زمینی خوب است یا صدای سوختن سرِ سیگار در تاریکیِ انباری. صدای بیشتر از اینها، صدای اضافیست. آنقدر بی صدا شدهام که رادیو گوش میکنم. اگر رادیو هم شروع کند به دیرینگ دیرین کردن، موج را عوض میکنم و میزنم رادیو معارف. بنظرش غیرممکن است. بنظر من هم او غیرممکن است. ظاهراً این چیزی که هدیه داده یک گنجینۀ ارزشمند از تاریخ موسیقی فرانسه است. نهایتِ برخوردی که من تا پیش از این با فرانسه داشته ام، سس فرانسوی مهرام بوده. من اصلاً خبر نداشتم که فرانسه هم تاریخ موسیقی دارد. تصور میکردم که فرانسه فقط ایفل دارد. فرنچ پرس دارد و فرنچ کیس. سینمایش هم بدرد دوران تینیجری میخورد. نشستهام دارم به اینها گوش میدهم و سرسام گرفته ام. از مسکّن ها فقط نصف ورق نوافن مانده. دوتا خوردم و میگرنم آرام نگرفت. از قول دادن متنفرم. توی رودربایستی قول دادم که حتماً گوش میکنم. با خوشحالی وعده داده که دریچه های تازهای به رویم باز میشود. علی الحساب یک بار در توالت و یک بار دیگر هم در خانه را برای پیکِ هایپر باز کرده ام. برای تشکر از من لازم نیست خودتان را به زحمت بیندازید. برای تشکر از من فقط کافیست که فراموشم کنید. در همین لحظه فهمیدم که این آهنگ خواننده هم دارد. گویا فرانسویها هم اکبر گلپا دارند