تیشرت نداشتم. یکی که توی رخت چرک ها بود و این یکی هم که بالاخره سوراخ شد. توی لباس خریدن گشادم. البته توی خیلی چیزهای دیگر هم گشادم. اما خب لباس جزو آن چیزهاییست که فقط وقتی میخرم که مجبور باشم. مثلاً اگر فقط یک پلیور داشته باشم و اول اسفند باشد، محال است که بروم یکی دیگر بخرم. صبر میکنم که زمستان تمام بشود و سال بعد بروم خرید. رفتم همین مرکز خرید نزدیک. از همین پاساژهای قرتی که ملت تنها کاری که در آن نمی‌کنند خرید کردن است. یک چرخی توی طبقه اول زدم. بعد با پله برقی رفتم بالا. طبقه دوم. مردانه. دقیقاً روبروی پله برقی دو تا رگال بود با سی درصد آف. چهار پنج تا تیشرت انتخاب کردم. قیمت و سایزش را چک کردم. برداشتم و رفتم ته سالن برای پرو. دم اتاق‌های پرو جر و بحث بود. ظاهراً یک خانم جوانی تصمیم گرفته بود که پردۀ یکی از پارتیشن ها را بزند کنار و برود لباسش را پرو کند. حالا چرا اینجا؟ نمیدانم. لابد لباس مردانه خریده بود. شاید هم از طبقه پایین یک چیزی خریده و دیده اتاق پروهای زنانه شلوغ است و آمده بالا. شاید هم فقط یکجور نافرمانی مدنی بوده. واقعاً نمیدانم. بعد آن خانم مدیر داخلی هم داشت داد میزد که اینجا نمیشه پرو کنید مخصوص آقایونه. آقای فلانی بگو حراست بیاد. بعد این هم هی جواب میداد دلم میخواد. در همین حین دوست دختر یکی از آقایون هم رفت کنار دوست پسر درشتش ایستاد و الکی گفت این بهت میاد عزیزم. اصلاً هم بهش نمی آمد. نافش از حدفاصل دو دکمۀ روی شکمش بیرون افتاده بود -مگر اینکه این هم اخیراً مد شده باشد- بعد یکی دیگر از خانم‌ها آمد گفت چیکارش دارین. خانم مدیر جواب داد به خدا من مشکلی ندارم اماکن گیر میده پلمپ میکنند. عزیزان من هم مشکلی ندارم. من حتی حاضرم اتاق پرو را با کمال میل با خانم ها به اشتراک بگذارم. اقلاً اینجوری هیچ نره غولی با پشم روی کتفش نمی‌آید بیرون که سهیل؟ داداچ؟ این بهتره یا آبیه؟ اینطوری مختلط که بشود ما مردها هم مجاب می‌شویم که یک قدری شیک و شکیل تر رفتار کنیم. اما خب بشرطی که دیگر همینجا متوقف بشوید. فردا روزی نگویید دستشویی هم باید مشترک باشد. بابا توالت است. آدم کنار پارتنرش هم راحت نیست جیش کند یا کارهای شنیع تر از آن را انجام دهد. یک سری چیزهایی واقعاً بد نیست جدا باشد اما خب باز هم هرطور که صلاح میدانید. انگشتم را کردم توی علامت سؤالِ چوب لباسی ها و تیشرت ها را انداختم روی دوشم و راهم را کشیدم سمت صندوق. به پسر گوشواره ایِ مونقره‌ای تأکید کردم که این‌ها را از رگال تخفیف خورده ها برداشتم . یک وقت به قیمت قبلی نزند. اسکنر را گرفت روی اتیکت و پوزخند زد. کارت کشیدم و کیسۀ خرید را از دستش گرفتم. بعد دوباره کیسه را گذاشتم پایین و یکی یکی تیشرت ها را با فاکتور توی کیسه چک کردم ببینم همه‌اش را داخلش گذاشته یا نه. بهرحال باید بدانید که من هم اگر هوس کنم اهل نافرمانی مدنی هستم و از اینکه مونقره ای و سایر خریداران متفرعنِ در صف را کلافه کرده باشم بیشتر از خود خرید لذت میبرم. از پله ها که میرفتم پایین هنوز هم جر و بحث بود. موزیک ملوی پاساژی با عربده قاتی شده بود. مردم کاملاً دیوانه شده‌اند؛ دیوانه تر. همه جا سر هر چیز بیخودی دعواست. آمدم خانه. تیشرت ها را تن زدم. با یکی حال نکردم و یکی هم برایم تنگ بود. سه تا را آویزان کردم توی کمد. دوتا را هم با همان کیسۀ خرید گذاشتم سر کوچه