مثل گورباچف فقید شدم. منتها بجای پیشانی یک لک افتاده روی گونۀ راستم. انگار یکی وسط دعوا خوابانده باشد زیر گوشم. مشکلی نداشتم تا اینکه دیدم مثل عیسی مسیح آنطرف صورتم هم انگار چک خورده. نتیجه این شد که رفتم نسخه‌ای که دکتر سه ماه پیش نوشته بود را پیچیدم. یک پمادی داده که سرچ کردم دیدم اگر حامله بودم ممکن بود بچه‌ام بدون سر بدنیا بیاید. انقدر عوارض دارد که آدم باورش نمی‌شود با مالیدن یک پماد به خودت و یا حتی با مالیدن خودت به یک پماد انقدر بلا گریبانگیرت بشود. مؤکداً گفته خوردنی نیست. یعنی توی بروشورش نوشته اکیدا از مصرف داخل چشم یا واژن و مقعد خودداری شود و خورده هم نشود. آخر آدم چرا باید پماد پوستی را بخورد؟ یا بدتر از آن مثل دیکلوفناک شیافش کند؟ مصرف اول موفقیت آمیز بود. بدون هیچگونه عارضۀ خاص. نوشته بود فقط روی ضایعات بمالید. من هم محض اطمینان به تمام صورتم مالیدم. در نتیجه بعد از دومین استفاده، کل صورتم سرخ و آفتاب سوخته شده؛ درست مثل رپابلیکن های تگزاس. نکته دیگر اینکه گفته دو بار در روز استفاده شود و تا چند ساعت بعد از مصرف زیر آفتاب یا لامپ های یو وی هم نروید. خب از اول میگفتید که اجازه مصرفش را نداریم دیگر. این قوانین سختگیرانه مصداق همان سنگ بزرگ است که آدم محضِ نزدن با خودش میبرد توی حمام. بیست و چهار ساعت هیچ جا نروم و بنشینم کنج خانه که این وامانده جذب پوستم بشود و اوف نشوم. زنگ زدم به منشی دکتر. گفتم یلدا جان یک پمادی برایم نوشته که عارضه داده. نیم ساعت بعد زنگ زد گفت توی پرونده تون این دارو نیست. پماد رو بیارین اسم پماد رو دوباره با دقت بخونید برام. خواندم. قطع کرد. یک ساعت بعد دوباره زنگ زد و گفت دکتر میگوید داروخانه اشتباه داده. این اصلاً تجویز شما نیست. یلدا جون بیجا می‌فرماید. حالا درست است که کاغذ نسخه‌اش را گم‌کرده بودم و عکس نسخه را از توی گوشی نشان داروخانه دادم، اما آن بنده خدا هم سرسری نگرفت و چندباری زوم این کرد. حتی پرسید برای چی داده؟ گفتم برای این. بهرحال در این موارد همیشه یادتان باشد که داروخانه تقصیری ندارد. یخۀ دکترها را بچسبید، خصوصا برای غرامت پزشکی. بعد هم گفت که دکتر گفته اصلاً چرا تا الان دارد مصرف میکند؟ توضیح دادم که تازه دیروز نسخه را برده‌ام داروخانه. این یکی دو ماه استفاده نکرده بودم که ببینم خودش خوب می‌شود یا نه. آن هم چون توی زندگی عادت کرده‌ام که به هر چیزی وقت بدهم که خودش خوب بشود؛ از همسایه بیشعوری که جای آدم پارک میکند گرفته تا آن نانوایی که نان آدم را می‌سوزاند یا این یخچالی که روزهای آخر هفته خودبخود یخ میزند. البته این توضیحات آخری را طبیعتاً به زبان نیاوردم. یلدا جان گفت در اولین فرصت به بالینم بیا تا تصمیمات مقتضی بعد از معاینات بالینی اتخاذ شود. تا آن موقع هم از تونیک نمیدونم چی چی و پن فلان چیز برای شستشو استفاده کن. توی دلم گفتم حتما، شک نکن که همین کار را میکنم. بعد هم منشی گفت آام اولین وقت دوشنبه هشت خرداد، آام ساعت شیش و نیم. زمانش خوبه براتون؟ گفتم خیر، دکتر گفته در اسرع وقت. گفت آآم پس چهارشنبه قبلِ سه اینجا باشید، بین مریض بفرستمتون داخل. خواستم بگویم آام باشه، لیکن خویشتنداری کردم و نگفتم. علی الحساب دوباره دارم پماد را میمالم روی صورتم. اگر نسخه درست باشد که رفع و رجوعش میکند، اگر هم اشتباه شده باشد که اقلاً اینجوری تا چهارشنبه خوب نمیشود و پول یامفت بابت ویزیت نمیدهم