داشتم یک نوشتهای را میخواندم که لینک داده بود به یک یادداشت دیگری و آن یکی هم یک ارجاعی داد به یکی دیگر و همانطوری که سیل آدم را با خودش میبرد، آخرش توی یک وبلاگی به گل نشستم که چالش گذاشته بود. یک چالش قدیمی. سال نود و چند. از همین چیزهای لوس که سابقاً مد شده بود. یکی از چالش ها این بود که اسم چهارتا هنرپیشۀ قدیمی که آرزو دارید یک روزی با آنها بخوابید را نام ببرید؟ البته گفته بود یکی، اما اسلام توصیه کرده چهارتا. ناتالی پورتمن هست. شارلیز ترون هست. خانم هایده هست. ژولیت بینوش هم فانتزی میلف طور همیشگی ام بوده. میلا کونیس هست. سندرا بولاک و البته اکرم. این آخری اگرچه آرتیست چندان معروفی نبود اما همسایه دیوار به دیوار خاله مرحومم بود و خوب یادم هست که از همان بچگی دوست داشتم بگویم اکرم جون بیا بریم حموم کف بازی. الان لابد هفت پستان زیر خاک پوسانده. خدا دوبار اضافه تر رحمتش کند. بهرحال هموطن است. خلاصه که دوست داشتم با اینها بخوابم، اما خب از ریخت و قیافۀ هیچکدامشان خوشم نمیآید . اگر منظور چالش این بوده که کدام آرتیست قدیمی بنظر شما خیلی خوشگل است، یکجوری که بخواهید بگویید اوکی حاضرم باهات بخوابم؛ نهایتاً یک نفر بیشتر به ذهنم نمیرسد. آن هم کسی نیست بجز خانمِ هانیه توسلی. کاملاً یادم می آید که حدوداً ده سال پیش سرِ تقاطع ظفر جردن داشت با ماشینش زیرم میگرفت. من هم فحش رکیک دادم و ایشان به لبخندی بسنده فرمودند. آه از آن لبخند. از همان موقع خاطرخواهش ماندم تا همین حالا. خلاصه که فانتزی خیلی هم خوب است. سکس هم برای سلامتی بدن مفید است. اما شما واقعاً آرزو داشتید که با یکی که آن طرف دنیاست بخوابید؟ آن هم در حالیکه خودتان این طرف دنیا گیر کردهاید و دورترین جایی که میتوانید بروید آخر آن خط متروییست که سوارش شده اید؟ حالا اصلاً بعد مسافتش هم اگر نبود چرا آرزو داشتید با کسی بخوابید که از بود و نبود شما خبری ندارد؟ و حتی اگر خبر هم داشته باشد مطلقا به هیچ جایش نیستید؟ میدانم که فانتزیست. موضوع هم برای چند سال پیش است و الان بزرگتر و بالغتر و واقعبین تر شدهاید اما خب بالاخره یک جایی توی زندگی بهش فکر کرده اید. من دقیقاً به همان جای زندگی شما کار دارم. یعنی چند سال پیش اگر میگفتند آنجلینا جولی بجای کراچی آمده زرند، بلیت میگرفتید میرفتید بوسش میکردید؛ حداقلش این است دیگر. حداکثرش هم میشد این که کاندوم توت فرنگی بخرید و مثل پاپ کورن توی جمعیت استقبال کننده هایش بالا و پایین بپرید و شانس خودتان را امتحان کنید. سمت زنانۀ روایت را هم نمیتوانم آنطوری که دلم میخواهد باز کنم، چون یک مشت فاشیست اینجا را میخوانند که هی به آدم میگویند سکسیست -انگار مجبورشان کردهاند- هیچوقت این قضیه پیگیر سلبریتیها شدن یا کراش داشتن روی آرتیست جماعت را نفهمیدم. بنظرم بعضیها خوشگل اند. آن هم توی یک دوره بخصوصی از زندگی آدم و زندگی خودشان. بعد شبیه طرح روی خمیر دندان دل آدم را میزنند. آدم هم میرود سراغ خمیر دندان بعدی و البته به مسواک زدن خودش هم ادامه میدهد. اینها را قبول دارم اما خب واقعا توی کتم نمیرود که کسی، تیوب خمیردندانش را با خودش برده باشد توی تخت