آقای نات عه چنس رو کرد به خانم سریسلی و گفت پی رنگ همه کارهای مانه همین است. واضح است که خانم سریسلی با تعجب از کدام کلمه استفاده کرده بود. من هم داشتم فکر میکردم که اگر سر آقای نات عه چنس را با سر خانوم سریسلی عوض میکردم مخلوقات موزون تری از کار در می آمدند. آقای نات عه چنس که اگر بجای نات عه چنس بگوید راه نداره ممکن است موهایش شپشک بیندازد ادامه داد: هنر در درجات متعالی ترش اکسپوزبل است. من هم آن گوشه در حالیکه داشتم موز را با دهانی کاملاً بسته میجویدم منتظر واکنش خانم سریسلی ماندم. خیلی با تحکم گفت: آفرین آره همینطوره. شرط میبندم که امشب این دو نفر با هم می خوابند. بنظرم خیلی روشن است. اساساً این شکل دیالوگ کردن و آن فرم تایید کردن، هدف یا خروجی دیگری نباید داشته باشد. در غیر اینصورت آن کسی که تابلوی چاپی بالای سرش را نهایتاً به ١٠ دلار از دیجی کالا خریده چرا باید منتقد موریس اشر باشد؟ با همۀ این‌ها این احتمال هم وجود دارد که من دارم اشتباه میکنم. شاید واقعاً قدرت تحلیل خودم را از دست داده ام. افت پتاسیم کار دستم داده. نیاز روزانه چهارهزار و هفتصد هشتصد میلی گرم است. در حالیکه یک دانه موز نهایتاً چهارصدتا پتاسیم دارد. این را میدانستید؟ این یعنی هیچ‌وقت یک دانه موز کافی نیست. هیچ‌وقت هم کافی نبوده! آن همه روز که آدم با امّیدواری یک دانه موز خورده و پیش خودش فکر کرده که دارد چه حالی به خودش میدهد، باد هوا شد و رفت. تازه حالا که با این اوضاع و احوال، همان یک دانه موز هم گیر آدم نمی آید. وقتی هم که گیرت می آید باید یکجوری با دهان بسته بجوی که نکند یک وقت یک پتاسیم از آن چهارصدتا پتاسیم اش از گوشۀ دهنت بیرون بیافتد. آ سقلمه زد و گفت چته؟ باز چرا قیافت اینطوریه؟ قیافه‌ام مگه چطوریه پدسّگ ها؟ خیلی هم قیافه‌ام فنومنال است. حالا گاهی یک قدری اکسپوزبل میشود که این هم خودش بفرموده؛ از متعالی ترین درجات هنر است. دستم درد نکند. حقیقتاً دست مریزاد دارم. پس از آن همه تکاپو و عبور دادن آدم‌ها از صافی های گوناگون، نهایتاً یک مشت میمون دور خودم جمع کرده‌ام. بعد هم توقع دارم که کسی این وسط، موز اضافه نخورد