به این ها میگویند اوتاکو. راستش فکر میکردم توی ایران بیشتر اوتاکوها باید دختر باشند. لاغرمردنی با موهای خرگوشی. با غلبۀ رنگ صورتی یا آبی تفیِ کمرنگ به سایر رنگ های توی لباس یا روی پوستشان. عبوس و مشکوک و خجالتی. یکجور کلیشۀ ذهنی شبیه این ها توی ذهنم داشتم. اما خب این یکی دختر نیست. لاغر هم نیست. گاهی حتی لبخند هم میزند؛ با پوستی بسیار سفید و ریش های پرکلاغیِ تُنک. وقتی هم که از انیمه و مانگا حرف میزند، یکهو آن وسط یک اصطلاح ژاپنی میگوید. یک چیزی هم دربارۀ یادگیری زبان ژاپنی توضیح داد که درست نفهمیدم. ظاهرا پیوسته نیست. مثل زمان دایره وار است. حداقل من که اینطوری فهمیدم یا شاید اصلا نفهمیدم چه دارد میگوید و صرفا حوصله ام از حرف زدنش سر رفته بود. با این همه انگلیسی را بلد نیست. در حد هپی برثدی تو یو مانده. حتی نرفته آلمانی یاد بگیرد. زبان نازی های نسل دومِ در شرف تکوین که ازقضا انتخاب پرتکرار جوان های این روزهاست. بنظرم بجای ژاپنی بهتر است برود چینی یاد بگیرد. آدم های زرنگِ این روزها میروند چینی یاد میگیرند. چون مردم باورشان شده که چین قرار است بزودی به قطب اول دنیا تبدیل شود-زرشک- شرط من روی هند است؛ برای قطب جدید دنیا شدن. آدم باید از همین حالا هندی یاد بگیرد خصوصا محض خاطر آن خانوم هنرپیشه قشنگی که حساب کردم ده سال بعد همسن امروز من میشود. بهرحال تصمیم با خودش است. فضولیش به من نیامده. آریگاتو اووووووع توتو -ژاپنی و با قساوت بخوانید. یکجوری که انگار سامورایی ای چیزی هستید و در میانۀ عرض تشکّر، روی شمشیرتان نشسته اید- باز این بهتر است. اوتاکوها را یک قدری میفهمم اما این آرمی ها را نه. منظورم همین جوانترهاییست که عاشق کی پاپ و جزئیات زیستِ خواننده هایش هستند. کاملا هیچی از حرف هایشان سرم نمیشود. مثل وقتی ست که با چهارتا وجترین میروی پیک نیک؛ بنظر دارد خوش میگذرد اما یک چیزی سرجایش نیست. چون توی کوله با خودت گوشت کبابی برده ای. این آرمی ها هم تا جاییکه میدانم دارند کره ای یاد میگیرند. غم انگیز ماجرا اینجاست که هیچکدامشان آنقدرها تعلقی به فارسی ندارند. به پارسی هم نه؛ به همین فارسی زیقی. تعلق نه از آن جهت که فارسی یک زبان ملی یا وحدت بخش است؛ بلکه منظورم صرفا کنجکاو بودن نسبت به ادبیاتیست که یک گنجینۀ غنی از همه چیز را در دل خودش دارد. این واقعا آدم را ناراحت میکند. بنظرم پدر و مادرها باید بچهها را با چک و لقد مجبور کنند که تا قبل از راه رفتن، مجالس سبعه و پنج گنج و دستنوشته های کوریون-رضی الله- را از بر باشند. غیر از این اگر باشد کم کاری کرده اند. بچه ای که کمانچه ندیده، صدای کشیدن میلگرد روی تیرآهن برایش میشود لذت. کسی که شاهنامه نخوانده خیام را نزیسته به حافظ بچه باز تفأل نزده یا اقلاً دوبار توی لاس زدن هایش از سعدی استفاده نکرده، تبدیل میشود به یک ناقل مالاریا. حالا چرا مالاریا؟ نمیدانم. راستش دیدم آخر جملۀ قبلی دارد کلیشه میشود. حالا شما بگیر داشتم میگفتم که؛ تبدیل میشود به یک متواری، یک متواری از هویت و پیشینۀ خودش. فرقی کرد؟ خیر! البته ظاهرا این چیزها اهمیت ندارد. چون استدلال این است که دهکدۀ جهانی دارد همه چیز را می بلعد. خوب ببلعد! تجارت جهانی هم همه چیز را بلعیده ولی شما همچنان اسکناس صد دلاری را به چشم میکشید. بهرحال من تصمیم ساز نیستم اما اگر بودم فرمان میدادم که ژاپن و کره را از روی نقشه زمین محو کنیم. چرا؟ -واضح است. چون وقتی یک نفر توی این مملکت به قدرت میرسد، تبدیل میشود به یک هیولایی که فقط بلد است صورت مساله ها را پاک کند. من خودم دکترای پاک کردن صورت مساله دارم. این خودش میشود مدرک مرتبط. میتوانم یک قدری هم پوپولیست باشم. سرجمع همۀ این ها می شود اینکه گزینۀ خوبی برای حضور در راس قدرت باشم. موافق نیستید؟ موافقین قیام بفرمایند