این قنادی سرکوچه گفت دیگر زولبیا بامیه نمی آورد. پیرزن خوشگل انقلابی هم با سر تاکید کرد که کار درستی میکند. آن یکی مرد خوش تراش و ژیگولو هم اضافه کرد که این فاشیست ها حتی به سلامت خودشان هم رحم نمیکنند. این وسط فقط من بودم که گفتم الان ما بجای زولبیا بامیه نون خامه ای بخوریم حکومت سرنگون میشه؟ ماه رمضون کوشته میشه؟ این مسخره بازی ها دیگه یعنی چی؟ و خب مشخص است که وقتی این حرف ها را با دمپایی میزنی هیچکس دهن به دهنت نمیگذارد. فقط آقای قناد که چند سال است مرا میشناسد گفت امان از دست تو و هرّ و هرّ. امان از دست خودت آقای موسولینی و درد بی درمان! کل کیف ماه رمضان به ربّنا و زولبیا بامیه و حلیم است. ربنا را آنجوری حذفش کردند حالا نوبت رسیده به زولبیا. بعد هم لابد با این تورم حلیم میشود کیلویی ٤٠ میلیون و از دور خارج میشود. قدرت تفکیک و بهرۀ تحلیل ملت در حد صفر است. یک کارهایی می کنید که سگ مرده شاخ در می آورد. اصلا این یکی چه ربطی به آن یکی موضوع دیگر دارد؟ فرضا من با بوی عود حال نمیکنم یا اصلا برایم مقدور نیست که شش ماه تمام حرف نزنم و روزۀ سکوت بگیرم. این دلیل میشود که بروم روی تپه های تبت بشاشم و فریاد بزنم که مرگ بر بودا؟ خب معبد نرو عزیز من. با بودایی ها نچرخ. عود روشن نکن. همین قدر ساده و راحت است. چرا همه چیز توی این مملکت یک دور باید با کثافات قاتی شود و بعد دوباره شسته شود و بعد دوباره مصرف شود؟ این دیوانه بازی ها دیگر یعنی چه؟ سرخورده و ناامید داشتم از در بیرون میزدم که ژیگولو گفت تا امثال این ها هستند رژیم رفتنی نیست. ای کونی! حالا همه چیز شد تقصیر من؟ یک نگاه انداختم دیدم از این بدبخت هاییست که کت و شلوار میپوشد که بیاید نیم کیلو شیرینی بخرد و مترصد این است که با بحث کردن با تو، به زندگی راکد و پوکش هیجان بدهد. همین شد که گشادترین لبخندم را زدم و گفتم همینطور است! روز بخیر! بعد صبر کردم تا مچاله شدن صورتش را ببینم. دیدم . رو برگرداند و آمدم بیرون. توی گوشی اسنپ را بالا پایین کردم. چهارتا شیرینی فروشی پیدا کردم که زولبیا بامیه داشت و می آورد. لخ لخ خودم و دمپایی را کشیدم تا در ورودی خانه و قبل از اینکه نت گوشی توی آسانسور قطع بشود، سفارش خرید نیم کیلو زولبیا بامیه اعلاء را نهایی کردم.