اگر اهل انتخاب عنوان بودم، اسم این یادداشت را میگذاشتم دزدیدن کفشِ مرد مرده. هیچ ربطی هم به چیزی که میخواهم بگویم ندارد، اما واقعا شیک است. شما یک چرتی می نویسید، بعد عنوانش را یک مزخرف دیگر میگذارید. بعد طرف آن ورِ اسکرین فکر میکند که واع یا بندیکت هفتم! یعنی آن عنوان به این متن چه ارتباطی میتواند داشته بوده است؟ نکند من یولی شاسکولی توکیو غولی چیزی هستم؟ همین میشود که با حداقلِ عزت نفس می رود و توی کامنت طرف می‌نویسد وای چقدر قشنگ! یا مثلا با تبسم میگوید که حرف دل منُ زدی رفیق. سه تا نقطه هم میگذارد ته جمله. کلّ دنیا شده همین کسشرها. زندگی همۀ ماها شده همین برهم کنش های لوس و شرم آور و جعلی. حال آدم از این چیزها بهم میخورد. با این حال، حال آدم فقط با همین چیزها خوب می شود. متاسفانه کاملا انسانی ست که هر آدمی به این چیزها احتیاج داشته باشد. خود من هم به این چیزها نیاز دارم. گاهی وقت ها ممّدحسین یک تکستی میدهد. یک مینیمال قدیمی از همین جا را کپی میکند و می فرستد برای خودم. خب من این را دوست دارم، دروغ چرا؟ یا مثلا وقتی توی عنتر به آدم میگویی لطفا حرف بزن. انقدر ساکت نشو! سکوت آخرش تو را میکشد! یکجورهایی خب این را هم دوست دارم. حتی یک قدری هم گریه ام گرفت. مثل بدبخت ها دلم به حال خودم سوخت. اما خب، چاره چیست؟ دور و تک افتاده ام. منفور و قضاوت شده. یک طرف تمام دنیاست که حتی خودم هم حق میدهم که از من بیزار باشد و یک طرف همین شما چندتا کسخلِ در بدر هستید که در تمام این سالها از من کوتاه نمی آیید. یکجورهایی توی رودربایستی شما چند نفر مانده ام. درست ترش این است که خجالت میکشم ناامیدتان کنم. برای همین است که وقتی گفتی بنویس چون وقتی مینویسی آدم احساس میکند که پیش تو نشسته و تو داری برایش حرف میزنی؛ باعث شد که قلبم مچاله شود. حتی باعث شد یک قدری توی دلم ذوق کرده باشم. میخواهم بگویم تا این حد اوضاع خراب است. البته خیلی وقت ها خرابتر از این هم بوده اما خب درعوض، امیدوارتر از این ها بودم. اگر دوباره چوب اگسیستنس را توی آستینم نمیکنی باید بگویم که واقعا فکر میکنم که یکجورهایی همه چیز بدرد نخور است؛ حالا نه فقط برای من. بطور کلی میگویم. تازه به این ها اضافه کن که هواشناسی گفته چند روز اول فروردین بارانیست. آنوقت توی این وضعیت، سه روز مانده به عید دزد زده به جاکفشی. بوت قشنگم را برده. کتونی گورتکس گران قیمتم را برده. بدتر از آن کتونی سوراخم را هم برده. یعنی حتی همان کتونی راحتی که داده بودم وصله پینه اش کنند؛ آن را هم برداشته برده. اما دست به کفش طبقات دیگر نزده. حتی توی راه پله وسیله گذاشته بودم. آن ها را هم نبرده. یکجورهایی انگار نیّت کرده بود که دم سال تحویل پابرهنه ام کند. این مسروقه ها را سابقا یکی یکی با حوصله سپرده بودم که دوست دختر دوستم از ترکیه بیاورد. نه چون حوصلۀ عن بازی و قرتی بازی داشتم، بلکه به این دلیل که ارزانتر در می آمد. اما حالا وقت خریدِ راه دور نیست. آن هم با این قیمت های کذایی و خصوصا دو هفته ای که طول میکشد تا قرتی خانم برگردد ایران. خیلی جالب است. کلا کارش همین است. یعنی میرود یک مشت شورت و سوتین و رخت و دامن و بشقاب چنگالِ ایکیا و دیلدو و شمع از ترکیه میاورد. بعد سوغاتی ها را میبرد میگذارد روی روف گاردن خانه مادرش. ملت هم عین گلّۀ بز میایند و میچرند و میبرند. از آنطرف من هم خیلی معذب و مغموم میروم توی لابی می ایستم که کتونی ها را از آسانسور بیاورد پایین و بدهد دستم. آنقدر در این لحظات بیچارگی توی صورتم موج میزند که چند بار حس کردم که میخواهد لپم را عین لپ سگش بکشد. فلذا سر این داستان هم گرد بود. با دمپایی رفتم تا همین بازارِ نزدیک. کتونیِ فیکِ بی کیفیت را به قیمت اورجینالش میدادند. من پول به این کسکش بازی ها نه میدهم و نه خواهم داد. در عوض رفتم کفش ملّی. همان که توی لوگویش عکس فیل دارد. یکی برداشتم که به اندازه گردن پدرت لژ دارد. اصلا قدم را بلند کرده. دستم به چیزهایی میرسد که تا پیش از این نمی رسیده. از همان کفش هاست که سابقا توی ماهواره تبلیغ میکردند که اگر همین حالا گوشی را بردارید و این کفش را سفارش بدهید میتوانید علاوه بر این کفش یک دست سرویس قابلمه هم جایزه بگیرید. قیمت این پکیج استثنایی فقط برای همین امروز ٧٩ هزار تومن. خلاصه یک همچو کفشی خریدم اما خب به قیمت چهارصد و پنجاه هزار تومان وجه پشگل مملکت. راستی دلار اگر آمد زیر چهل بخر. الان فکر میکنم تتر حدود پنجاه باشد. قیمت نگرفته ام. دل و دماغ ندارم چون سرویس قابلمه اش را ندادند. یعنی یک جفت کفش خالی بدون سرویس قابلمه را خریده ام چهارصد و پنجاه هزار تومن. چکیدۀ احوالاتم همین هاست. مشغول همین چیزها هستم؛ البته تا جایی که به تو ربط دارد. خب دیگر بس است. بلند شو برو پی کارت. امیدوارم امسال دست کم احسن الاحوال باشی چرا که زورت به مقلّب القلوب بودن نمیرسد. بدبخت آن ژولیده ای که هنوز دارد با تو زندگی میکند. به آن الاغ هم سلام برسان. دوستدار مادرت؛ کوریون