حالا اول سال هم هست، آدم خوب است دم عیدی دهانش را آب بکشد، حرف یامفت هم نزند یا اقلا اگر میزند مثل همۀ یامفت زن ها یکجوری یامفتش را بگوید که شسته رفته باشد، چاله میدانی نباشد؛ لیکن الان جور دیگری به ذهنم نمیرسد. من میگویم خراب. یعنی کلا با گفتن جنده مشکل دارم. این کاملا از جندگی یک مرد است که به یک زن بگوید جنده. زن نمیتواند جنده باشد ولو اگر خراب باشد. خراب یعنی کارکردش عرفی نباشد یا درست کار نکند مثل ال سی دی تلویزیونی که ضربه خورده یا ساعتی که باتری اش کار نمیکند یا پمپ آبی که دوفاز شده. بهرحال یک همچو چیزی ممکن است. یعنی زن ها نهایتا میتوانند کار نکنند یا آن کارکرد مدنظر عامّه را نداشته باشند. خب نداشته باشند، جنده خطاب کردن قید رحمانی ندارد. مملو از خشونت است. من با همۀ وجوه خشونت مخالفم. حالا یک قدر متعارفی از خشونت هست که طبیعی ست. یعنی طبیعی که نیست اما خب، کاریش هم نمیشود کرد. مثلا نیشگون گرفتن هم یکجور خشونت است اما خیلی فرق دارد با اینکه یکی با ساق پا بزند توی تخم آدم. خشونتِ کینه توزانه منقبضم میکند. این دیگر دربارۀ باتری نیست، دربارۀ از کار افتادگی نیست، در بارۀ سرخورده کردن آدمِ روبرو نیست؛ این یکجور مشت زدن است و مردی که به زن ها مشت میزند بی حرفِ اضافه کونی ست. همیشه هم همین بوده و من در ابتدای سال جدید و در دوران شکوهمند پذیرفتن همۀ هنجارها و نگرش ها؛ دقیقا دارم از لفظ کونی بعنوان فحش استفاده میکنم، چون دلم خواسته به چهرۀ قرون وسطایی و متظاهر شما لاشی های بی چاک و دهن مشت بزنم. تخم کوریون را هم نمیتوانید بخورید. البته میتوانید بخورید اما لطفا هیچوقت این کار را نکنید. اولا چون دوست ندارم و در ثانی به این دلیل که حقیقتا هنوز لازمشان دارم. یک قدری آدم باشید. یک قدری عادت کنید که سر هیچ و پوچ به تخم هم لگد نزنید، با یک ویشگون سر و ته دعوا را جمع کنید. خشونت کافیست. واقعا کافیست. بس است. آدم عقش میگیرد وسط شماها راه میرود وسط شماها زندگی میکند وسط شماها فحش میشنود. یک مشت عصبی بی تربیت شدید که من بین شماها تبدیل شده ام به امام راحل قدس سرّه الشریف. هی دائم با هم در حال جنگ هستید. پاچه و یخۀ همدیگر را گرفته اید و جرواجر میکنید و عربده میکشید. آدم واقعا از دست شماها آسایش ندارد. یک چیز مهم دیگری هم خاطرنشان کنم و آن اینکه دقت کردید از ابتدای سال جدید، دارم ته جمله ها نقطه میگذارم؟ خدایی حال کردید؟ خودم که خیلی حال کردم. انگار جلال آل احمد ام. خیلی فاخر با جملات خیلی کوتاه. مثلا اگر از همین کتاب های جلال نقطه را حذف کنید، قیمت پشت جلد و تعداد صفحه هایش نصف میشود. خدا بیامرزدش. خوب آدمی بود. هم توده ای بود. هم توده را نمی فهمید. سیمین هم خوب بود. یک قدری چاق و خراب بود. اما برای جلال کار میکرد. همین کافیست دیگر. نیست؟ یک چیز جالب و خنده دارِ دیگری هم یادم آمده که دیگر خوابم می آید و نوشتنش را موکول میکنم به فردا.