آنقدرها اهمیتی به شکل اتفاق نمیدهم به فرم اجرا به گزینش دقیق واژه ها و یا به شکل انگشتی که ته حلق کسی فرو میکنم تا مرا بالا بیاورد، شکل آنقدرها اهمیتی ندارد، جریان آب می تواند برای یک نفر بی اهمیت باشد میتواند یکی را غمگین و دیگری را غرق کند، با این همه ماهیت حوض ها و رودها و دریاها تغییر نمی کند، نمیدانم آن بیرون توی دریاها چه خبر است، میل انقیاد رود در من کند است، حوض آبی کوچکم را از جلبک های سبز و تیره از خزه های ماسیده به دیواره ها انباشته ام از بدن مردۀ کرم ها و خرده برگ های خشک کف آب، گاهی نیلوفری سرخسی چیزی سر از آب بیرون می آورد خودنمایی میکند و خیلی زود می پژمرَد، من فروتنانه خبر دارم که حقیقت انزوا کدام است و خوب میفهمم که رکود و تعفّن سرنوشت محتمل حوض ها خواهد بود؛ با این همه آب خوردن سنجاب تشنه ای از لبۀ حوض را، به خروش رود و غرّش موج ها ترجیح میدهم، مکث مکفی من و درک موحش تو از همپوشانی اتفاق درستی بود، روایت تو نباید و نمی شد یک خطی باشد، دست کم به تو بسیار امیدوارتر از خودم هستم، تو در نشانه ها زیرکی، بی زحمت اضافه پیدایش میکنی که تعمدا کجا انگشتم روی کدام ماشه ات لغزیده و همین خیالم را بابت اینکه بدون کلمه دست روی شانه ات بگذارم و بروم راحت میکند، بیرون جنگ است عزیزکم و فراموش نکن که همیشه در این جهان تنها خواهی بود، هیچکس در کنار تو نخواهد جنگید؛ مطلقا هیچ کس، همه خلاف این را به تو خواهند گفت و تو خود نیز به خلافِ این گفته خواهی رسید، با این همه اجازه نده که هراسِ قلب کوچک و تپنده ات تو را وادار به پذیرش احتمالی روشن تر بکند، فریفتۀ ویترین ها نشو و البته اگر توانستی در ویترین فریب دیگران هم نایست، یکی مثل من نهایتا همین چیزها را میداند؛ یک مشت دستورالعمل برای راکد ماندن و متعفّن شدن، نهایتا بلد است که در لحظۀ استیصال ضامن نارنجکش را بیرون بکشد و تو حالا دیگر خوب ملتفت شده ای که من آدم خاکریز نیستم، کلاشنیکوف به دردم نمیخورد و تنها کاری که از دستم برمیاید این است که خودم را توی دیوارهای کسی منفجر نکرده باشم، کیاست شاهانه ندارم و بهتر این است که قداست سربازها هم به من نچسبد، تو از قماش برنده ها خواهی بود و این از تو یک برندۀ غمگین خواهد ساخت، افسوس و هزاران حیف که به کشتن اندوهت مشغول خواهی شد و این قتل عام چیز دیگری را در تو می کُشد که زنده بودنش تو را تا این اندازه زیبا کرده، همین چیزهاست دیگر، برای نامه های سرگشاده زیادی گشاد هستم، خیلی هم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد، زیاد لبخند بزن؛ از همان لبخندهای گشاد، لبخند گشاد واقعا به صورتت می آید