تو زیبایی و زیبایی تو به تمام آن چیزهایی که اهمیتی به آنها نمیدهم مشروعیت میبخشد، مشت در سینه ام گره میکنی گیس از پنجره میتکانی و خوب میدانم که در کنار تو می شود سیلی خورد می شود به اقامه ایستاد، تو قیام پابرهنه هایی؛ آن که چکان چکان قطره های روی ساقش را از زیرِ دوش تا روی فرش می آورد، من از انقلاب توده حرف میزنم از انقلاب مخملی؛ نرم مثل روتختی و شاعران تنت کشته های در سایه اند، من از کشته ها حرف میزنم؛ شعرهای پشتِ سر بی سر بی سنگر، مرا غرق در عرق در آغوش بکش که جهان به تفی نمی ارزد که من تنها به امر تو میجنگم و بشرط آغوش توست که دست باز میکنم و تمامِ تن برای تو چلیپا خواهم شد، تو مرده ای و مرگ تو به تمام آن چیزهایی که مشروعیت داشته حزن میبخشد، پروانه ای میان سینه ام بال میزند و زوال، پشتِ پنجره سر تکان میدهد و خوب میدانم که دیگر، در آغوش کشیدن تو ممکن نیست و هربار جمعه را لخ لخ کنان از زیر دوش تا روی تخت می کشانم، من از تعلّق حرف میزنم از جان دادن برای کسی؛ مثل افتادنْ کفِ کوچه ها و ناقدان من شاعران پهنۀ خورشیدند؛ زنده های چکمه پوش زنده های همیشه در سنگر، مرا غرق در خون در آغوش بکش که جهان به دمی نمی ارزد که من تنها به وجد تو نفس میکشیدم و در حسرت آغوش توست که جان خواهم داد