زن چراغ خانه است؛ از رابطه کلا همین یک فرض را بلد است، وقتی هم که این خزعبلات را ادا میکند چانۀ گردش مثل گیلاسی که روی ظرف ژله افتاده بالای غبغب پهنش میلرزد، صورت گرد و بانمکی دارد، آدم را یاد پاندا میاندازد، سفید است و از پیک سوم به بعد گونه و پیشانیاش سرخ میشود، موهای جوگندمیاش دارد کم کم از روی پیشانیاش میریزد، موی سر مرد باید این جوری بریزد؛ پیشانیاش را بلندتر میکند، خوشقلب است مهربان است اخم نمیکند قیافه نمیگیرد چشمپاک و خوشمشرب است، حقیقتا بیش از اندازه آدم است، زنش اما گاو است؛ لیترالی گاو است، از این زنهای خیلی خیلی چاق و خیلی خیلی گندهدماغ و خیلی خیلی عقدهایست، درست مثل این است که در کالبد بانو هایده روحِ منسون ملعون را دمیده باشند، به ازای هر یک دقیقهای که آدم کنارش میایستد چهارتا متلک دوتا پشت ابرو و یک نصفه اعراض نصیبش میشود، در قواره منسون هم نیست نه کالت داشته نه خَلق، نه یکبار شده دو قران پولی چیزی دربیاورد، گره از کار کسی باز کند یا لااقل در کار دیگران سوسه نیاید یا خلاصه هرچیزی که بنحوی نشان دهد که در تمام عمرش چیزی بیشتر از یک بشگه روغنسوخته بوده، نهایتا دوتا کشبافت بافته یا توی سلفیها چشم غمّازش لوچ افتاده، عموما با این چیزها با این جور آدمها هیچ مشکلی ندارم، درواقع هیچ کاری به کارشان ندارم، شخصیست به خودشان مربوط است اما چیزی که باعث میشود حالم از این شکمبه بهم بخورد رفتار کثافتیست که با همسرش دارد، یک عمر عین یک کرم ابریشم پهن و لزج روی برگ وجود این مرد غلتیده، شیرۀ جان و سبزی زندگیاش را مکیده، نه زحمت پروانه شدن کشیده نه پیلۀ خانه را ابریشم کرده، بعد هروقت که فرصت کرده توی خلوت یا توی جمع زخم زبان زده مسخره کرده و ریده به سرتاپای این مادرمرده، خب این چه کثافتیست که بعضی از آدم ها دارند؟ آلا میگوید مادرش اینطوری کمبودهایش را پنهان میکند، بنظرم مادرش و شخص خود آلا و آن تراپیست جاکشی که این چیزها را یادش داده گه میخورند، خب جلوی خودش را بگیرد کمتر کوفت کند، کمتر نیش و کنایه بزند، نیم ساعت برود یوتیوب یاد بگیرد چی را کجای صورتش بمالد که صورتش عین کونِ خواب رفتۀ فیل نباشد، دو دلار از خرج سفر بردارد مام بخرد بزند زیر بغلش یا اقلا وقتی دارد در مورد همه چیز اظهارفضل میکند و حروف را از مخرج ادا میکند قبلش دوتا قرص نعنا بجود، بدیهیست که نمیشود همه محبوب باشند دستکم میشود کمتر منفور باشند و همۀ این حرفها هیچ ربطی ندارد به این که چون خودش احساس حقارت میکند بیاید آن مادرمردۀ زبانبسته را اینجوری تحقیر کند، بنظرم درستِ ماجرا این بود که کائنات زنهای لاشی را در معیّت مردهای قرمساق قرار میداد تا قرمساقها و لاشیها به جان هم بیافتند و یکی یکی از چرخۀ طبیعت حذف بشوند، البته متاسفانه این احتمال هم وجود داشت که چرخۀ تولیدمثل قرمساقها و لاشیها تسریع شود، نمیدانم مطمئن نیستم، در کار کائنات نمیشود دخالت کرد، اما خب اینجوری ضعیفکُشی کردن هم خیلی زور دارد، شخصا فکر میکنم که میشود آدم یک نفری را دوست نداشته باشد بعد خیلی راحت برود بگوید دوستت ندارم با تو حال نمیکنم یا اصلا لال شود و هیچ چیزی نگوید و فقط راهش را بکشد و برود، اگر هم بخاطر مصلحتی منفعتی خردهفرهنگ یا هر حساب و کتابی امکان اعلام برائت و متارکه نداشت حداقل جفتک نپراند و حرمت نگه دارد، آلا خندیده بود گفته بود تو وسواسِ مداخله داری خصوصا در چیزهایی که هیچ ربطی به تو ندارد، یک لحظه برگشتم دیدم رژ لبش مالیده شده به دندان نیشاش و دارد عین ومپایر میخندد، در همان اثنا هم توی سرم حساب و کتاب کرده بودم که با این میزان تودۀ چربی که مادرش دارد و آن همه الکل و دخانی که پایین میدهد یک گزینۀ معقول برای ملکالموت و یک فرصت بینظیر برای عزب شدن آن پاندای مادرمرده است، بدون این که به دندان قهوهایاش اشاره کنم، خطاب به آلا گفتم که خیلی باید مراقب مادرش باشند، اینجوری اگر بخواهد پیش برود مجبورند سال بعد برایش دو طبقه قبر بخرند. بعد هم از تصوّر این که پهلوهای آن میت چاق به چالِ گور گیر کند خندهام گرفت. عموما وقتی کسی اینجوری حرف بزند بقیه با مشت میزنند توی فک و دهنش، اما خب یکی از مزیتهای احمق بودن این است که آدمها بعد از چندبار معاشرت از حرص خوردن دربارۀ جملاتی که انتخاب میکنی دست میکشند، با کف دست دوبار به نشانۀ مودّت به وسط کتفهایم کوبید و رفت، بعد پیش خودم فکر کردم دیدم که حتی مرگ این کرمِ چاقِ دهنچاک هم آزارم میدهد فلذا جهت دفع شر، زیر لب یک صلوات برای سلامتی خودش و خانوادهاش و آقای راننده فرستادم و عجّل فرجهم را با لبهای غنچه شده از لابلای دود سیگار و بوی عرق سگی فوت کردم سمتش، دقیقا همان لحظه برگشت و تهِ صلواتم مستقیما به چاک بزرگ سینهاش اصابت کرد، معجزه اینجوری اتفاق میافتد؛ در اوج تردید و شک، از دور دیدم که رنگ پوستش باز شده و دارد مثل ملکۀ امارات متحدۀ طویله و مرتع به من لبخند میزند و سر تکان میدهد، آدم نباید فراموش کند که بیشعورها در نهایت مادر پدر برادر یا معشوقۀ کسی هستند و حذفشان ممکن است یک اکوسیستم پایدار را فرو بریزد؛ درست مثل آن وقتی که یک نفر بلوک اشتباهی را از جنگا بیرون میکشد، به آقای پاندا نگاه کرده بودم که دوباره داشت با خوشحالی کبابها را به سیخ میکشید و چند دقیقه بعد قرار بود دوباره تشر بزند که تهسیگارها را، پرت نکنم توی منقل