چی میخواستی بگی؟ هیچی، لوس نشو دیگه! بگو! این که گریهات آدمُ مقیم میکنه، مقیمِ کجا؟ همین دورو ورا، دیگه چی؟ این که نمیدونم چرا جدی نمیگیریش، چی رو جدی نمیگیرم؟ این حرفای نانازی رو که سالی یه بار بهت میزنم، خودت داری میگی ناناز! چرا جدیش بگیرم؟ اوکی دوکی.. باز قهر کرد! یه جملۀ دیگه بگو! تو رو خدا! گمشو بابا.. بگو دیگه! مرگ بر اقامت -واه! چرا رم میکنی! میخوام گریهات بگیره -که مقیمت کنم؟ نه بابا قیافت بانمک میشه شبیه این کاراکتر خنگهای انیمهها میشی که صورتشون مچاله میشه و از بغل چشاشون اشک میپاشه، زهرمار! هوم.. یه سوال! بپرس؟ تو دوستم داری؟ -من سر بسرت میذارم ولی جونم واست میره.. یجوریم شد کثافت.. جدی گفتی مگه نه؟! -نه والا