از دستگیرۀ در ورودی بدم می آید از لبۀ شکستۀ سنگ کف پارکینگ، از برچسبهای تخلیۀ چاه دور آیفون، از آن شاخۀ امینالدوله که تا روی زمین رسیده از شیر آب توی حیاط که چکّه میکند از خاک سفتِ باغچه از همسایۀ کناری که سرظهرِ خرداد توی تراس مگنا میکشد، از گربۀ فحل و نمیر بالای دیوار، از تایمر لامپهای راهپله بدم میاید و برای این نفرت، هربار تا فشردن دکمۀ آسانسور فرصت دارم