از همین مزلّف‌های گونه‌برجستۀ تستوسترونی‌ست، رینوپلاستی ژنیکوماستی شده‌ها، همان قماشی که کونِ تنگ کردن ندارد هفته ای یکبار موزر بگیرد دستش؛ خطِ ریش‌اش را درست کند، حتما باید برود کلینیک لیزر کند که ریشش همیشه آنکادر باشد، از همین‌ها که راه می‌رود و به آدم میگوید ستون، به عنوان یک ریقوی شکم‌گنده که پوستش دارد عین لیمو امانی چروک میشود لازم است اعتراف کنم که به تنها چیزی که مطلقا هیچ شباهتی ندارم ستون است، نهایتا خلال‌دندانی گوش‌پاک‌کنی کبریت توکّلیِ بی‌خطری چیزی باشم، یک اشتباه مرگباری دربارۀ این آدم انجام داده‌ام و یک جایی از زندگی‌اش یک تلنگری به او زده‌ام که تصادفا جای درستی بوده و حالا چشم به راه دستورالعمل‌های بعدی‌ست و همینطوری اگر پیش برود توی خبر بیست و سی نشانش میدهند که شب احیا من را بجای قرآن گذاشته بالای سرش و تتوی نیم‌تنۀ عریانِ روی بازویش را هم با بازوبند لبیک یا خامنه‌ای پوشانده، شوربختانه شوخی‌های خرکی‌اش را توی باشگاه جا نمی‌گذارد و کنار قمقمۀ قرمزش میگذارد توی ساک و با خودش می‌آورد بیرون و در اولین فرصت بینی‌ات را سفت می‌پیچاند و یا نیم‌متر روی هوا بلندت میکند که بگوید چقدر با تو داداش است و چقدر تشنۀ آن حقیقتی است که قرار است یک روزی تف کنم توی صورتش، این که یک آدم اینطور سراسیمه به تو ابراز ارادت کند و مدام عین بولداگ اخته شده پشت کونت راه بیافتد برای خیلی‌ها یک موفقیت دلچسب و برای من یک شکست غم‌انگیز است، من خودم لاادری ترین ریقوی شکم‌گندۀ ذیلِ ملکوتم که حالا تصادفا یک حرکتی برای وی‌کاتِ پایینِ شکم پیدا کرده، این که چه پروتئینی باید بخوری و هر ست چند تا باید بزنی و کدام ساعت از روز برای تمرین کردن بهتر است و مصرف بیشتر از چندتا سفیدۀ تخم‌مرغ آخرش جوانمرگت میکند را نمیدانم، اصلا لازم ندارم بدانم، من لازم داشتم زیر شکمِ فربه‌ام وی داشته باشم، تو لازم داری ویکتوری داشته باشی سیکس‌پک و چهارسر زانو داشته باشی و بوی تند ادکلنت عین میخِ زنگ‌زده توی نسج نرمِ مغز آدم فرو برود، من و تو دوست نیستیم احمق، من هیچ اقبالی به تو و یا هیچ مسئولیتی در قبال تو ندارم، من حتی مهترِ سوسک‌های توی حمام موش‌های کف پیاده‌رو و کلاغ‌های قبرستان هم نیستم و فهماندن این حقیقت به تو -که یک هیولای زبان‌نفهم و خوش‌قلبی- واقعا دارد رمقم را می‌گیرد