نفهمیدم چرا باید یکی مثل من را با یکی مثل این آدم مقایسه کنند؟ این آدم خیلی زور بزند بتواند تصادفا با من از یک ایستگاه مترو بیرون بیاید، دستپاچه دست روی شانه‌ام بگذارد لبخند بزند و با لب و لوچه‌ای آویزان برای سیگارش فندک بخواهد، بعد همانطور دیلاق و لش راه بیافتد پیِ چاک‌ها و پسِ بوت‌ها، تخس و مبتذل خودش را پرت کند وسط مهمانی یا سردرِ ویلای اجاره‌ای بایستد و خودش را توی لنزها ثبت کند، در بهینه‌ترین حالت عَرضه‌اش شاید بتواند یک کولۀ انتحاری را توی جمع منفجر کند یا توی کلاهخود جنگی‌اش آس پیک بگذارد، کجای این تیربارچی شبیه من است؟ من به آن بعلاوۀ توی دوربین عادت دارم؛ به بوی تند و کوتاه باروت و به عکسی که توی جیب جلیقه‌ام گذاشته‌ام، در کمینه‌ترین حالتش، آن تک‌تیرانداز کارکشته‌ای بوده‌ام که برای سرش جایزه می‌گذاشتند، از خانِ این لوله اگر گلوله شلیک شود نه برای خوشایند چکمه‌پوش‌هاست نه مترادفِ آسیب جانبی، من به قصد کشت میزنم؛ به قصد زمینگیر کردن و این را آن گردنِ خون‌مرده؛ خوب می فهمد