داشتم توی هوروسکوپ میچرخیدم رسیدم به طالع بینی مردهای متولدِ ماه تولد خودم، همان اولش نوشته بود که خیلی لاشی هستید، خیلی موافق بودم و دقت در ارزیابی و صحت نتیجه‌گیری‌اش تیک خورد، بعد گفته بود کودکی سختی دارند تلاطم در نوجوانی دارند و در جوانی ناگهان ابواب رحمت به رویشان باز می شود و امورشان فراخ و ماتحتشان فراخ تر می‌شود بعد اما وقتی به میانسالی میرسند یاد چیزهایی که در زندگی به آن ریده‌اند میافتند و حالشان را میگیرد، بعد دیدم که در میانسالی دقیقا دارم یاد چیزهایی که به آن ریده‌ام میافتم و تیک دومش هم خورد، آخرش هم نوشته بود که سال‌های پایانی عمرشان را در آرامش می‌گذرانند و هشیوار به حفرۀ تنگِ قبر میافتند، بنظرم خواندن این چرت و پرت‌ها برای سوی چشم و صحت گوارش و سلامت عقل و بیضه ها خوب است، آدم لازم نیست به همه چیز مستدل و علمی نگاه کند و دنبال کُنه و حقیقت امور باشد آن هم وقتی که یک سری چیزهای کسشر در دنیا وجود دارد که انقدر درست و دقیق دارد تیک میخورد و حال آدم را از اینکه میفهمد آخرش چه به سرش می‌آید خوب میکند، بعد رفتم نگاه کردم روابط مردِ متولد ماه خودم با زن‌های متولد ماه‌های دیگر چطوری‌ست، البته یادم هست قبلا هم یکبار این جور چیزها را خوانده بودم با این حال دوباره خواندم و دوباره تیک خورد و حسابی کیفور شدم، آفرین هوروسکوپ! تو خیلی خوبی! اصلا اگر عینک فریم‌گربه‌ایِ دورمشکی داشتی و وقتی پا روی پا مینداختی باسن گردت از دور شبیه هذلولی میشد؛ حتما می‌آمدم نوبت میگرفتم و هفته‌ای یکبار روح و روان بیمارم را به دست و دهان توانای تو میسپردم، با این همه زندگی به من یاد داده که همه چیز فقط مکتوبش خوب است و وقتی کار به شفاهی شدن به محاوره و کلام می‌کشد باید فاتحۀ آن چیز را خواند، همین است که شما صدبار بروید به زن یا مردِ متولدِ ماهی که با ماه تولد شما جور است بگویید دوستت دارم؛ میگوید آها یا میگوید اوهوم یا می‌گوید من هم همینطور یا می‌گوید اوخی عجیجم و تمام می‌شود می‌رود اما کافی‌ست چهارخط حرفِ گوگولی مگولی را بعنوان شعر روی یک تکّه کاغذ بدهید دستش، صد سال هم بگذرد ته کیفش لای کتابش یا توی جعبه کفشِ زیر تختش می‌ماند، بعد حریص‌تر شدم رفتم طالع‌بینی متولدین سال تولدم را هم خواندم، آدم توی سنّ و سال من نباید حرص بزند؛ چه در تعدّد انزال باشد چه در مصاحبت با افراد چه در بدست آوردن وجه نقد و چه در خواندن کتاب و فال؛ تقریبا همه چیزش از بیخ غلط بود، یعنی اگر یک مسابقه‌ای ترتیب میدادم که هرکس برعکس‌تر و غلط‌تر و دری‌وری‌تر پیش‌بینی‌ام کند برنده خواهد شد؛ قطعا فالِ سالِ تولد می‌توانست جایزه را از آنِ خود کند، همانجا با ناامیدی گفتم شاشیدم توی عینک گربه‌ایِ دور مشکی‌ات و تب مرورگر را بستم، متاسفانه هیچ کسی یا هیچ چیزی کتبا و یا شفاها نمیتواند آدم‌ها را در مقیاسی بزرگتر از روز و یا نهایتا ماه بسنجد و این تازه خوش‌بینانه‌ترین حالتش است، خیلی‌ها حتی زورشان به هفته و ساعت هم نمیرسد، نهایتش میتوانند بفهمند که اگر هارهار خندیدی خوشحالی و اگر زار زار گریستی غمگینی، بعد هم عینک مشکی‌شان را با انگشت به حدفاصل ابروهایشان فشار میدهند و زیر نور آباژور، روی دفترچه‌ای که توی دستشان است می‌نویسند هذلولی