وقتی یه سیبزمینی اینجوریه بهش میگن سیبزمینیش شیرینه، حالا نه که ورداری بذاری دهنت مزۀ بستنی کیلویی بده ولی خب بهرحال بهش میگن شیرین، حالت ایمنِ یک سیبزمینی اینه که ملتفت باشه رسالتش نهایتا ظرف سالاد الویهست یا دیسِ کتلت، بیخودی هم خودشُ نشکافه که آه اگر در دستان آشپزی ماهر میبودم هیچ بعید نبود که بتواند با من قطاب درست کند، نخیر از این خبرها نیست، بعنوان یک آشپز ماهر که دست برقضا سرخکن خوبی هم هست عرض میکنم که تنها اتفاقی که واسه سیبزمینی شیرین میافته اینه که وقتی سرخش میکنن توی دلش خام میمونه، هیچوقت کامل نمیپزه، هیچوقت اون مزه ای که از سیبزمینی سرخکرده توقع داری رو بهت نمیده، نه بیشتر سرخ کردن وسطشُ نرم میکنه و نه بیشتر همزدنش، تهش هم انقدر زیرشُ کم و زیاد میکنی که ته میگیره و میریزیش دور، در نتیجه هر وقت سیبزمینی شستید یا پوست کندید یا خلال کردید یا انداختید تو روغن؛ وسط این پروسه هرجاش که فهمیدین شیرینه، همونجا بلافاصله در سطل آشغالُ باز کنید و بندازیدش دور، نه بیخود نمک و ادویه حرومش کنید نه الکی هم بزنید و بالا پایینش کنید نه بیجهت وقت و عمرتون رو تلف کنید، بجاش یه سیب زمینی دیگه وردارین، اگه نبود نیمرو درست کنید، اگه نشد یه کفِ دست نون بردارین و در سکوت سق بزنید؛ به همین سادگی، به همین خوشمزگی